باز هم خبر

امروز بعد از کلی سبک و سنگین کردن به طور انتحاری خبر حضورت رو به "مامان جون" دادیم! عمه کوچیکت هم اونجا بود و کلی ذوق زده ت شدن!
"مامان جون" گفت بیا اینجا هر چی می خوای برات درست کنم! ولی نمی دونه که از وقتی تو اومدی "مامان" خیلی کمتر از قبل هوس چیزی رو می کنه!
نظرات 2 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ق.ظ http://amir64.blogsky.com

با سلام

وبلاگ آموزش مسائل زناشوئی آماده تبادل لینک با وبلاگ شما است. در صورت موافقت به بنده اطلاع دهید تا لینک شما نیز ثبت شود.

با تشکر

[ بدون نام ] یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ب.ظ

آره نمی دونه که یه بار مامانت هوس فالوده کرده بود وسطای زمستون یا پاییز. اونروزا هنوز شما پیش خدا بودی عزیزم٬ پیش فرشته ها! بعد یه ریش بزرگ داشتیم اسم اصلیش عمو مهدی بود! رفت از یه شهر دیگه برا مامانت فالوده خرید بعد همه با هم با دوستاشون خوردن!‌ جات خالی.

وای این یکی از بهترین خاطرات منه از زندگی در آن دیار :( یادش بخیر!
چقدر چسبید، دست ریش بزرگ چند کاره درد نکنه ؛)

این هوس نکردن من تا الآن که در ۷ ماهگی به سر می برم ادامه داره... بیخود نیست بهم می گن خودت اصلاْ چاق نشدی،‌فقط نی نی کپله!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد