اولین سفر کوچولوی یه روزه!

امروز برای اولین بار ما می خوایم از شهر خارج بشیم! با خاله سارا و مامان لی لی. بابایی هم که دانشگاهه و کلی مشق داره و نمی تونه با ما بیاد.

خاله سارا الآن داره کالسکه ی قشنگ شما رو سر هم می کنه تا برای اولین بار بری گردش و ازش استفاده کنی!

دیروز اومدن و شما رو وزن کردن. ۳۷۵۰ گرم. خدا رو شکر داری کپل می شی دیگه قربونت برم البته ما این رو از لپ های قشنگ و خوردنیه شما و غبغب مردونه تون متوجه شده بودیم!!


بدن مامانی هم یک هفته ای هست که کهیر زده شدیدددددد! چند روز پیش زنگ زدیم به اصرار بابایی بیمارستان که ببینیم باید چی کار کنیم و اونا هم گفتن که بپرین بیاین!! دیروز با خاله سارا رفتیم و دکتر نفهمید که علتش چیه ولی قرص و دوا داد دیگه!


راستی ی ی ی ی یه خبر خیلی مهم دیگه هم اینکه شما افتخار اولین فواره ی زندگیت رو به بابایی دادی!!! پریشب که در بالین شما به خدمت مشغول بودن


جمعه هفته ی پیش وقت دکتر داشتی باز عزیز دل!

این بار با دکتر راجینی! دکتر مراد دکتر موقت بیمارستان بود و احتمالاْ دیگه همش با دکتر راجینی خواهیم بود. یه خانوم ریزه میزه ی چشم تنگ و با وجدان!

توصیه های مادرانه داشت همش. گفت وزن شما خوب داره زیاد می شه ولی هنوز یه کوچولو مونده که به وزن زمان تولدت برسی. قدت هم ۵۱.۴ بود و وزنت هم ۳۳۰۰ گرم و دور سر هم ۳۷ سانت


صبح مامانی از خواب غش کرده بود و مامان لی لی و خاله سارا شما رو بردن حمام اولین بار بود که من در حمام شما حضور نداشتم.


داری یه کم غر غر می کنی الآن. چششششششششششم! خدمت می رسیم که رستوران رو باز کنیم برای شما آقای عزیز و دوست داشتنی

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرنوش شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام.فقط میخواستم بگم دانیال گل اولین بهار ورودت مبارک

ممنون خاله مهرنوش مهربون!

مهرنوش شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ

راستی یه فواره هم نصیب مامان بشه باعث خوشحالی ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد