سلام عزیز دلم!
امروز شما یک ماهه شدید! فکرش رو بکن، باید حدوداْ یک هفته پیش به دنیا میومدی، یعنی ۳ هفته خوشی های ما دیرتر شروع می شد!؟!؟! خیلی ی ی ی ی خوب کاری کردی گلم که زود اومدی من که خیلی خیلی خوشحالم از چند جهت! حالا فعلاً از این حرفا بگذریم که تولد داریم، تولد! ماهگرد شما پسر گل، شما فرشته، شما نازنین، شما عسل! مامانی دوست داری بدونی شب قبل از ماهگردت به ما چه گذشت!؟!؟ شما رژیم غذاییت رو تغییر دادی اساسی! خانوم کارشناس تغذیه گفته بودن که شما خیلی خیلی خوب وزن گرفتی خدا رو شکر و خیلی خوشحال بود و گفت که به من افتخار می کنه!!!بعد گفت که دیگه لازم نیست ما شما رو زود به زود از خواب بیدار بکنیم تا غذا بخوری، گفت از این به بعد هر وقت خودش خواست بهش غذا بدین. بعد شما این رو اشتباه متوجه شدی عزیزم اساسی! قربونت برم من که از اول هم مخالف این بودم که از خواب بیدارت کنیم و به زور بهت غذا بدیم و این کار رو هم هیچ وقت نکردم ولی شما فکر کردی که اینی که این خانومه می گه یعنی اینکه دیگه شهربازیش کنیم!!!! از وقتی که این رو متوجه شدی که هر وقت که بخوای دیگه باید شیر بخوری ۲ ساعت به ۲ ساعت و حتی گاهی ۱ ساعت به ۱ ساعت برای شیر بیدار شدی!!! در طول روز که اصلاً مسئله ای نیست عزیز دلم ولی اگه بدونی چه شبی رو سه تایی دور هم گذروندیم!!!! ماشاالله هزار ماشاالله اول ساعت ۱۰ شب شیر خوردی، ۱۲ بیدار شدی، ۲ بیدار شدی، ۴ ، ۶ ، ۸ ، ۱۰....!!! هر بار هم که حداقل نیم ساعتی طول می کشید تا بخوری و بخوابی و نتیجه اینکه بیشتر از ۱.۵ ساعت ما پشت سر نخوابیدیم اصلاً سه تایی!!!! صبح هم داغون و له بیدار شدیم!!!! ساعت ۴ صبح که بیدار داشتی شیر می خوردی من سرم رو به پشت تخت تکیه داده بودم و داشتم چرت می زدم و دیدم بابایی هم برای شما بیدار شده و لبه ی تخت نشسته و داره چرت می زنه،چشمم به شما افتاد دیدم سر حال و قبراق داری شیر می خوری خدا رو شکر و با دو تا تیله ی خوشگلت هم داشتی دور و برت رو می پاییدی!!!!! نوش جونت عزیزم که با وجود نازنینت همه ی این اتفاقا هم شیرین و جذاب هستن برامون! نمی دونم چرا همش به روز کردن های این صفحه مصادف می شه با شب زنده داری های ما! به جان خودم خیلی از شب ها هم کلی می خوابیم با هم دیگه (البته کلی یعنی ۳ -۴ ساعت پشت هم
)اینا رو دارم شوخی می کنم مامانیا... بعداً به دل نگیریا!!! ما جز با جون و دل کاری رو برای شما انجام نمی دیم عسل زندگی
یه چیز دیگه، من عاشق کش و قوس هات و حرکات و صداهاییت هستم که بعد از شیر خوردن انجام می دی!!! می می رم واسه بادی که تو غبغت می ندازی و خودت رو گوله می کنی!! حتماً این بار باید فیلم بگیرم و این صحنه های خوردنیت رو ثبت کنم فرشته!
من عاشق دست خوردنت هم هستم!!!!! اصلاً برات مهم نیست که کجای دستت رو می خوری ولی اگه گرسنه باشی هی دستات رو تکون می دی و دهن می چرخونی تا اینا با هم یه جا برخورد کنن بعد همون قسمت دستت که اصلاً برات مهم نیست کدوم قسمت هست رو با ملچ و مولوچ و ولعی می خوری که انگار یه پرس چلو کبابه!!! ممکنه یکی از انگشتات باشه به طور تصادفی یا دوتا شون باشه، یا شستت باشه و یا پشت دست و حتی کف دستت!! بعد من کلی کیف می کنم و همین طوری نگات می کنم فقط تا صدای مامان لی لی در میاد که "تو چقدر بدحنسی، خب شیر بده به بچم اینقدر گشنشه!!!" و من یه دفعه از هپروت لذت دیدن تو در میام و در رستوران رو برای شما باز می کنم!
مثل اینکه اومده بودم از تولدت بگما!!!! هیچی عزیزم جشن قشنگ ما باز ۴ نفره بود دیگه. مامان لی لی کیک پختن و این بار دیگه وسایل تزیین رو گرفته بودم از قبل! خودم برای اولین بار به صورت بسیار ناشیانه کیک رو تزیین کردم! ببین آدم برای اولاد چه کارا که نمی کنه!!!!!!!
بعد ما دست به سینه نشستیم تا شما افتخار بدین و چشمای قشنگتون رو باز کنین. حتی بابایی هم که کلی چشم داشت به کیک شما مجبور شد چاییش رو خالی بخوره و منتظر قدوم مبارک شما بمونیم! بعد هم که بیدار شدی اول یه دل سیر خودت غذا خوردی و سر حال چند تا عکس با کیکت انداختی و یه چیز جالب هم اینکه شمع تولدت خودش خاموش شد! چون نمی خواست کسی جز خودت خاموشش کنه! مثل همیشه هم ما اینقدر عکس انداختیم تا شما کلافه شدی حسابی فدات شم و ما زودی دیگه کاسه کوزه رو جمع کردیم و بابایی هم پرید چایی درست کرد که با کیک بخوریم! به طور کلی مردان منزل ما کپل تشریف دارن!
یک ماهگیت مبارک باشه گلم. برات سلامتی و خوشبختی و آرامش آرزو دارم امید من!