آغوش بند!

سلام عزیز مامان!

دیشب بعد از تولدت خوابیدی و من صبر کردم تا یک بار دیگه هم بیدار بشی و غذات رو بخوری و بعد بخوابم. ساعت ۱:۳۰ بود که خوابیدی دوباره. به بابایی گفتم اگه الآن تا ۵ - ۵:۳۰ بخوابه خیلی خوبه. بعد از بیش از ۲۴ ساعت که یکی دو ساعت یکبار شیر می خواستی!

قربونت برم من که اینقدر فهمیده ای و من ساعت ۵:۲۰ بود که با صدای نفس نفس زدنات بیدار شدم! همین که ۴ ساعت پشت هم خوابیده بودم دیگه انگار برام یه خواب کامل کامل بود! سرحال و شاداب پریدم که در خدمتت باشم! دور بعدی هم ساعت ۸:۳۰ بود و خلاصه مثل اینکه شما اون رژیم قبلیتون که غذای کمتر در وعده های بیشتر بود رو خدا رو شکر تغییر دادین!!! سری آخر که شیر خوردی هم بابایی جات رو آورد کنار خودم تو تخت انداخت و پوشک شما رو عوض کرد و رفت دانشگاه و من کنارت کمابیش چرت می زدم ولی شما سرحال و بیدار بیدار! بعد دیدم دیگه دیشب خوب خوابیدم و الکی ولو شدم و شما هم که داری برای خودت بازی می کنی و اصلاً کاری هم به من نداری، منم شما رو به صورت بیدار رها کرده و رفتم دوش گرفتم!!!! می دونم که ریسک کردم اندکی ولی اول به اخلاق خوش شما اعتماد کردم و بعد هم به نزدیک بودن زمان بیدار شدن مامان لی لی. البته خدای مهربون هم که همیشه حواسش به شما هست! خلاصه من رفتم و اومدم و دیدم شما آقا آقا داری با خودت بازی می کنی هنوز!


راستی ی ی ی ی ی ی ی ما پریروز رفتیم شناسنامه ی شما رو گرفتیم! یک روز قبل از یکماهگیت!! مبارکت باشه! ۲ نسخه از شنامه ت دادن، اینقدر ساختمون ثبت احوالشون جالب و عجیب بود که نمی دونی! مال سال ۱۸۸۹ بود!!! تو سه سوت ۲ تا نسخه از شناسنامه ت رو ۱۱ دلار گرفتیم و اومدیم!


وقتی هم که الآن می خواستم بشینم پای کامپیوتر مامان لی لی رفتن که یه لباس شما رو که تازه خریده بودیم و کوچیکت بود رو یه سایز بزرگترش رو بگیرن و من موندم و شما! بعد هی ناآرومی می کردی که نمی دونستم علتش چیه هم تازه عوض شده بودی و شیر هم خورده بودی. هی پسونکت رو هم پرت می کردی بیرون و غرغرش رو می کردی! منم آغوش بندی که خاله سارا عیدی برات گرفته بود رو بستم و شما رو نشوندم توش و اومدم پای کامپیوتر! یه خورده پسونکت رو خوندی و بعد خوابت برد. بچه کانگوروی خودم شده بودی دیدم خیلی دیگه خوابت عمیق شده و چپیدی اون تو، با اینکه دلم نمیومد ولی دلم سوخت و سر جات خوابوندمت! خلاصه اولین تجربه ی آغوش بندی ما بود که فکر کنم مامان لی لی که برن خیلی بیشتر تجربه ش کنیم آخه الآن مامانی کلی کمک ما هستن...


امروز هم می خوایم بریم اولین سیزده زندگیت رو به در کنی! با لباس و پسونک نو! عکس اگه گرفتیم اینجا می ذارم. دوست دارم یه دنیااااااا!


پ.ن: سیزده ت به در شد گلم! ولی تو ماشین! یعنی همش یه کوچولو کلی پیچوندمت که تو اون هوای سرد بتونی تو جمع بقیه باشی که یه دفعه همه هوس کردن بزنن به چاک!! خودم و خودت تو ماشین به درش کردیم و اینم عکست در اون لحظات نازنینم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد