عفونت چشم (اولین بیماری!؟)

سلام قشنگم


ما سه شنبه صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم که چشم شما به شدت قی کرده باز به طوری که به سختی تونستی بازش کنی بابایی زنگ زد بیمارستان و گفت که چشم پسر گل ما اینطوری شده (توی شهر کوچیک ما دکترها مطب ندارن ظاهراً همشون تو همون بیمارستان جمع هستن!!)‌ این جوریه که شما زنگ می زنی و مشکلت رو می گی بعد پرستار خودش باهات تماس می گیره و می گه که چی کار باید بکنین. گفتن پرستار تماس می گیره باهاتون. بابایی رفت دانشگاه و مامان لی لی چشمای خوشگل شما رو با چایی تمیز کردن. قربونت برم که درست و حسابی نمی تونستی جشمت رو باز کنی تا خوب تمیز شدن. گوشه ی چشمت هم حسابی قرمز بود هنوز. یک ساعت بعد پرستار زنگ زد و باز پرسید چی شده و توضیح دادم و گفت که نشونه ی دیگه ی سرماخوردگی مثل آبریزش بینی و این چیزا رو هم داری یا نه که گفتم نه فقط گاهی نفس هاش صدادار می شه. یه چیز اضافه ای تو نفس هات می شنوم بعضی وقتا. گفت باید بیارینش ولی دکتر راجینی نیست امروز و یه دکتر دیگه هست اون می بیندتون و وصل کرد به منشی و برای ۱۱:۳۰ وقت داد. رفتیم یه آقای دکتر بامزه ای بود که کلی با شما مهربون بود و گفت که شما چقدر خوش تیپ هستین و حسابی ذوقت رو می کرد!! گفت چشت عفونت کرده گفت اتفاق می افته برای بچه ها و یه قطره داد که روزی ۳ بار بریزیم تو چشمای قشنگت و گفت که مرتب با یه پارچه ی مرطوب تمیز کنیم. بعد گفتم که نفس هات گاهی صدای اضافه داره و معاینه کرد و گفت مشکلی نیست. باز یه چرخی زد و گفت اصلاً مشکلی نیستااا نگران نباش. چند بار که این رو گفت دیگه من مشکوک شدم که چرا اینقدر تاکید می کنه تا بالاخره وجدان خودش به صدا درومد و گفت که این صدای خش خش برای یه ویروس خیلی رایج هست و هیچ عفونتی چیزی نیست و خود به خود از بین می ره (آخه یه جا خونده بودم که اگه تنفس صدا دار داشته باشه نوزاد باید بالافاصله به دکترش بگین)

بعد گفت که شما یک پوند تو یک هفته و نیم اضافه کردی و خوبه. ۴.۶۲۵ کیلوگرم. قدت هم گرفتن ولی من یادداشت نکردم و خودش هم بهم نداد کاغذش رو و یادم نموند!


رفتیم داروخانه قطره ت رو گرفتیم. اولین بار بود که از داروخانه برات دارو می گرفتیم و تو داروخانه هم ثبت نامت کردن. اینجا داروخانه هم یک پرونده ی کامل از کسایی که دارو می گیرن با آدرس و شماره تلفن و ... داره.

اومدیم خونه باز چشمای قشنگ شما رو با چایی شستیم و قطره رو هم ریختیم و خلاصه اینکه از دکتر که اومدیم اصلاً‌ چشمت بهتر شده بود. تا امروز هم فقط ۳ بار قطره رو ریختیم و به جز یه بار اونم کم دیگه چشمت قی نکرد و قرمزیش هم امروز خدا رو شکر کامل برطرف شده.


پ.ن: از اونجا که اومدیم یکی از دوستانمون زنگ زدن و گفتم که شما رو برده بودیم دکتر و خدا رو شکر چیز خاصی نبوده چشمت و صدای نفس هات و دوستمون پرسیدن کدوم دکتر و گفتم و گفتن که دکتر خوبی نیست و اصلاً تشخیص هم خوب نیست و چند تا هم مثال زدن که من باز رفتم رو ویبره!!! البته حالا که چشمت خوب شده خیالم راحته و صدای نفس هات هم از اون روز درست بوده و البته قبلش هم گاهی صدا دار می شد که اونم خوندم که اگه مدام صدای اضافه داشته باشه خطرناکه. ولی موضوع اینه که مامان لی لی خیلی از مهربونی و نی نی دوستیه این آقا دکتره خوششون اومده بود که صلاحیتشون رفت زیر سوال و ما ویزیت های شما رو با دکتر راجینی ادامه خواهیم داد!

نظرات 2 + ارسال نظر
مامی پارسا جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ق.ظ

سلام دانیال قشنگ من
چقده دلم برای خوندن از تو و به قلم مامانی گلت تنگ شده بود عزیزم!
دیگه برای خودت مردی شدیا آقای ناز
۱ماهگیت مبارک نازنینم که مثل فرشته کوچولوی خودم دوستت دارمالهی ۱۰۰۰ ساله شی
فردا برای من روز خیلی قشنگیه،پارسای ماه من فردا می شه یه آقای یکسالهء خوشمل که همهء زندگیمهمشغول کارای تولدشم که آخر هفته است و چقدر جای شماها خالیه...چقدر دوست داشتم شما و مامانی مهربونت و مامان لی لی و خاله سارا هم بودید
همهء ماجراهای شما رو خوندم و اینقدر برام ملموس و شیرین بود که انگار خودمو پسرک نازمو مرور می کردم
الهی که همیشه باهم باشین و جمعتون جمع و دلتون خوش و وجودتون سلامت،دوستتون دارم عزیزای منبازم در اولین فرصت میام که دلم حسابی تنگ می شه براتونمواظب همدیگه باشین

[ بدون نام ] جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:47 ق.ظ

راستی مامانی گل،نگران نباش فکر می کنم این مساله طبیعی باشه چون پارسا هم ماه اول یک همچین حالتی یکی دوبار براش پیش آمد و با قطرهء جنتامایسین و یه پماد که اصلا البته استفاده نکردم برطرف شد،درکت می کنم که چقدر دلت می لرزه وقتی فرشته کوچولوت کمی بی تاب می شه،می بوسمت،فرشته تو از طرف من ببوس،دستای نرمشو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد