نکاتی چند!!

۱- می دونی چند روزه می خوام بیام اینجا بنویسم و نمی شه!؟ فردای روزی که مطلب قبلی رو نوشته بودم رفتیم یک داروخانه، مامان لی لی می گفتن که صورتت خیلی زبر شده و خشکه و شاید از همون هم سرخ شده. چند بار روغنت رو زدیم ولی فرقی نکرد. تو مجله دیدم دسیتین مخصوص صورت هم هست. رفتیم داروخانه، از آقا داروخانه ای پرسیدیم دسیتین "چند منظوره" خوبه یا نه. آقای داروخانه گفت که این خشکی صورت بین بچه ها معموله و لوسیونش رو بزنین. ما گفتیم روغن زدیم فرقی نکرده، گفت رطوبتی که لوسیون به پوست می ده خیلی بیشتر از روغنه بعد از اون مامان لی لی چندین بار لوسیونت رو به صورتت زدن و اولاش کلی سختت بود و به گریه می افتی قربونت برم ولی بعد از یکی دو روز به طرز باورنکردنی یی خوب شدی خدا رو شکر و الآن پوست برگ گلت روبراه شده کامل. خیلی برام جالب بود که تاثیر مرطوب کننده بیشتر از روغن بود!


۲- چند روزی هوا خیلی خوب شده بود و ما باز تونستیم بریم پیاده روی و کلی کیف کردیم و اولین ژاکت زندگی شما اندازه تون شد بالاخره! بابا خوش تیپ من!

  از دیشب باز داره به شدت برف میاد!


(دست چپت رو خودت جمع کردیا! وگرنه ژاکتت اندازته نازنین!)




۳- امروز صبح هم مامان لی لی شما رو بردن حمام و بعدش بنده حوله به دست خدمت رسیدم و تحویلتون گرفتم و همین طور که حوله دورت بود و تو بغل من بودی و داشتم کیفت رو می کردم و تو چشمهای من زل زده بودی و من قربون صدقه ی آرامشت می رفتم یه دفعه دیدم گرمای وجودت رو بیش از پیش دارم حس می کنم و به یکباره خیس از احساسات عمیقت شدم ولی نگو که... عزیزم شما برای اولین بار به مامان این افتخار بزرگ رو دادی، تشکر می کنم! گزارش ها هم حاکی از آن است که بعد از ظهر هم با یک برنامه ی قبلی می خواستی برای بار دوم بابایی رو مزین کنی که عملیات شما نافرجام موند!!!


۴- امروز بعد از اینکه ماشاالله دولپی شیر خوردی و ما چهار چشمی داشتیم ذوقت رو می کردیم یک خنده ی خیلی خوشمزه ی خوردنی یی تحویلمون دادی! حقیقت اینه که من نمی دونم که واقعا خنده بود یا نه!!! اگه این خنده تداوم داشته باشه یعنی این اولین خنده ی هوشیارانه ی شما بوده! شما ماشاالله از اولش لبخند زیاد می زدی که خیلی هاش تو خواب و بیداری بود و می گن که حرکات غیرارادی عضلات صورت هست و لبخند نیست، ولی من این رو قبول ندارم. آخه من حس می کردم که با تمام وجود لبخند می زنی و حتماٌ تو اون لحظه در جمع فرشته های دیگه بودی فرشته ی من!


۵- چشمای قشنگ شما فعلاْ رنگش کبوده. ولی چشم راستت در یک قطاعیش قهوه ای هستش!!!!‌خیلی جالبه!

(تو این عکس یه کمیش معلومه)


۶- به وضوح عکس العمل های شما هوشمندانه شده الآن وقتی کف دستت رو لی لی لی لی حوضک می کنم دستت رو جمع می کنی! یا کف پات رو که قلقلک می دو پات رو جمع می کنی، قبلا هر چی زیر و روت می کردم به روی خودت نمی آوردی!!!


۷- گاهی اوقات دور و برت کسی نیست و ساکته و شما هم تو عالم خودت هستی و هی صداهای قشنگ از خودت در میاری. بعد از یه مدتی خسته می شی و احتیاج به هم صحبت داری و یک فریاد اعتراض خیلی دوست داشتنی برمیاری!! من این صدا رو دیگه خوب می شناسم و می دونم کی می خوای که باهات حرف بزنیم. وای که نمی دونی این کشف چقدر بهم مزه کرده! من بالاخره معنی همه ی حرکاتت رو کشف خواهم کرد!


۸- دارم سعی می کنم اینجا فیلم هم ازت بذارم! اگه موفق بشم برای مطالب قبلیت هم فیلم های همون روزها رو می ذارم!


پ.ن: وای ی ی ی ی شدددددددد! این فیلم دست گرمیه حالا!!!! دیگه جدی تر فیلم می گیرم و می ذارم



نظرات 7 + ارسال نظر
خاله ی پارسا سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ

سلام عشق من!!!
بابا شما فیلم نذار دیگه!!!
من اینجا نابود شدم!!!بس که شما نازی اینقده!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:18 ق.ظ

ماشاله...قربونش برم الهی.منم فکر می کنم واقعن می خنده...مردمیه!!!
فیلم رو تونستم ببینم.

khale Negin سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:55 ق.ظ

Afiatet bashe nazi. Cheghad mashala hezar mashala bozorg shodi shomamalume ke taghziyeye ali ruberahehala sheitun begu inhame zoghe chio karde budi, ha?!?!?!

zahra سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ق.ظ

agha danial gharar nabud har balayi sare babayi miari ,sare mamani ham biari!in mamane golet ke inghadr duset dare va akso filmaye khoshgel azat migire bayad bahash mehrabun tar bashi,barash labkhand bezan,bahash harf bezan,karaye jadid anjam bede,............dar zemn avalin jakate zendegit ham mobarak azizam,mashala kheyli behet miad.boos boos

مامی پارسا چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:19 ق.ظ

آقا دانیال قشنگ من سلام،آی من قربون اون چشمای ماه شما برم که اینهمه نازو خوشمله ماشا...
من کمی الان ناحارتم آخه یه ایمیل طولانی برای مامانی مهربونت زدم اما به نظرم همه اش پرید حالا دارم تلاش می کنم برش گردونم
درضمن من که نتونستم فیلم شمارو ببینم که!خوش به حال همه
خوشحالم عزیزم که مشکل پوستت برطرف شد و نگرانی مامانی کم شد،اتفاقا توی ایمیلم پیشنهاد لوسیون هم به مامانی داده بودمخداروشکر و الهی که همیشه سرحال و خوش باشین همه با هم عزیز من
برای مامانی همه چی رو نوشتم امیدوارم بتونم بفرستمش ،درضمن عکس پست قبلی رو که نگاه می کنم از شباهت به بابایی در آمدی و بسی شبیه مامانی شدیقربونت برم
می بوسمتون،با دلتنگی فراوون
پ.ن:راستی!شمارهء ۶ رو خوندم اینم بگم که پارسا لی لی لی حوضک یاد گرفته،انقده بانمکه،باید ببینیش!بازم بوس

مهرنوش چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

جالبه من که قبلا همش با بچه ها بازی میکردم الان وقتی بچه میبینم جرات ندارم بش دست بزنم.وقتی از دانیال میگی انقدر دوست دارم ببینمش و باش بازی کنم.مبارکا باشد که آقای پسر در حقتون لطف نمودن و گرمتون کردناین کله ها بوس توشون نیست که!!!!

مهرنوش یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام.به خاله پریسات گفتم اجازه گرفتم آدرس وبت رو بش بدم.اصلی کاری رو یادم رفت!!که آدرس رو بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد