امروز رفتیم دکتر، برای اولین بار بدون مامان لی لی
تازه بابایی رانندگی می کرد و ما برای اولین بار در کنار یک پدر قانونی راننده نشستیم!!!!
اول خانم پرستار خیلی از دیدن شما خوشحال شد و گفت شما چه لپایی در آوردی! بعد رفتیم تو یه اتاقی و برامون توضیح داد که شما امروز ۵ تا واکسن با ۳ تا آمپول قراره که بهت تزریق بشه. نوبت دوم هپاتیت، فلج اطفال، دیفتری، کزاز، سیاه سرفه، هموفیلوس آنفلانزا، با یه واکسن دیگه که معادل فارسیش رو پیدا نکردم!
شما هی به خانم پرستار لبخند می زدی و صحبت می کردی و پرستار مجبور بود هی حرفش رو قطع بکنه و میخ شما بشه و بگه چقدر بامزه ست!!
پرسید که ما سوالی چیزی داریم که بابایی گفت شما گاهی بی قراری می کنی (که البته من معتقدم چون شما خیلی آقا هستی و بابایی بچه ی بی قرار ندیده، یه خورده گریه ی گاه گاه شما رو بی قراری می دونه ) بابایی گفت من فکر می کنم توی شکمش باد می پیچه و خانم پرستار ه یه قطره برامون نوشت که به سرعت باد رو می تونه خارج کنه!
بعد مثل همیشه گفت که لباس های شما و پوشکتون رو در بیاریم برای قد و وزن. بابایی شما رو برد برای این اندازه ها و من گم شدم مدتی در پیچ و خم بیمارستان! وقتی رسیدم پرستار روی یه کاغذ نوشت که قد ۶۰ سانت و وزن ۶۴۰۰ گرم. البته من یه این قدی که نوشته باز مشکوکم!!! شما با وجب من قدت بیش از ۶۰ سانت هست!!! حالا هر وقت درست قدت رو خودم اندازه گرفتم می نویسم. الآن خوابی وگرنه این کار رو می کردم!!!
بعد گفت صبر کنین تا یکی از آزمایشگاه بیاد و واکسن ها رو بزنه. خودش رفت و با واکسن ها اومد و گفت که آزمایشگاه شلوغ بود و اگه از نظرتون ایرادی نداره خودم بزنم که گفتیم بزن!
یک قطره هم ریخت تو سرنگ که باهاش بریزه تو دهن شما که ظاهرا برای تابستون و گرما و جلوگیری از اسهال و استفراغ احتمالی بود!
ما اومدیم شما رو بگیریم که واکسن ها رو بزنه گفت شما نمی خواد هیچ کاری بکنین. خودش شما رو آورد لبه ی تخت و پاهای خوشگل شما رو بین تخت و پاهاش خودش گیر انداخت و تو یه چشم به هم زدنی یه تا آمپول رو به ران های کپل شما زد و جیغی بود که به هوا رفت. قربونت برم من که یه خورده دیگه می گذشت خودم می شستم کنارت و باهات گریه می کردم ولی شما با پستونکت زودی آروم شدی پسر آقای من پرستار گفت دکتر حتما تعجب می کنه ببینه دانیال چقدر بزرگ شده! دکتر راجینی اومد. قد و وزن شما رو برد روی منحنی و باز شما جهش رو به بالا داشتی ماشالا!
بعد به طور کامل معاینه کرد و گفت همه چیز خیلی خوبه. خدا رو شکر. شما رو روی شکم خوابوند و شما سریع بلند شدی و چند تا شنا رفتی و دکتر گفت خیلی گردن و شونه های شما قوی هستش و پسرم اینا رو مدیون زحمت های پدرت هستی!!!
وقت بعدی، 4 ماهگی!
پ.ن: من و بابایی از پیش دکتر که اومدیم یه چیز خیلی بد رو متوجه شدیم!!! اینکه هر کدوممون یک برداشتی و یا یک فهمی از حرف های دکتر داشتیم!!! در چند مورد این طوری بود که باید یه فکری به حالش بکنیم. مثلا من شنیدم که دکتر گفت یه بالش باید زیر تشک شما بذاریم که یه سطح شیب دار درست بشه برای تنفس بهتر در مواقع خواب شما و بابایی می گه گفت که ۲ بار در روز این کار رو بکنین! یا اینکه اون قطره هه چی بود و یا ...!!! شما نگران نباش، درست می شه ایشالا!!!