روال!

چند روزه که می خوام بیام اینجا و بنویسم ولی فرصت نمی شه! کلی هم مطالب مختلف تو ذهنم بود که نمی دونم چند تاش یادم مونده که بنویسم!


اول از همه دانیال جان، باید ازت خواهش کنم که 911 یادت بمونه! (یه چیزی تو مایه های 110 خودمون ولی شما 911 باید یادت بمونه!) علتش هم روشی هست که بابایی برای بند آوردن سکسکه ی شما پیدا کردن تا شما اذیت نشی!!!!! حالا هی بگو والله بالله نی نی ها با سکسکه کردن اذیت نمی شن... ولی بابا به شدت اصرار داره که جلوی سکسکه ی شما رو بگیره، متاسفانه اصلا نمی تونم توضیحی راجع به این روش بدم ولی شما 911 یادت باشه و بدون، کاری که بابایی می کنن مثل این می مونه که یکی بخواد چراغ قرمز رو رد کنه، می دونی یعنی چقدر وحشتناک!؟!؟!؟!!؟

--------

دیگه اینکه خدا رو شکر شما به شدت از اسباب بازی جدیدت داری لذت می بری! دیگه وقتی که بیداری من خیالم راحته که سرت گرمه حسابی و به طرز عجیبی زندگی ما بالاخره یک روالی پیدا کرده! چیزی که فکر نمی کردم حالا حالاها بشه بدست آوردش ولی فعلا که شده!

اول از همه که اگه در طول روز بیش از اندازه نخوابیده باشی (این وقتی اتفاق می افته که ما در روز بیرون از خونه باشیم زیاد. مثلا چند روز پیش رفتیم کنار آب و شما از وقتی که سوار ماشین شدیم خوابیدی. بابایی اینقدر دوست داشت که کنار آب شما رو بغل کنه و قشنگی های اونجا رو نشونت بده ولی شما خوابی بودی که نگو و نپرس!!! بعد فقط گرسنه ت که شد بیدار شدی و شیر خوردی و بعدش باز چون سوار ماشین بودیم بالافاصله خوابت برد و اونم کلی طولانی! و شب زود زود بیدار شدی!)

داشتم می گفتم! اگه در روز زیاد نخوابیده باشی، شب تا ۵ ساعت هم می تونی پشت هم بخوابی! نمی تونم بگم که من الآن خیلی خوشحالم که بیشتر می تونیم پشت هم بخوابیم چون بدنم به زیاد بیدار شدنت هم عادت کرده بود. آدم به هر شرایطی عادت می کنه ولی اینکه می بینم خودت بیشتر و بهتر می تونی بخوابی خوشحالم!

همین جوری شیر می خوری و می خوابی تا صبح بشه، حالا یه موقع این صبح ساعت ۷ هست و یه موقع ۱۱!!! بعد بالافاصله شیر می خوری و پوشکت عوض می شه و یه کم همه با هم معاشرت می کنیم و شما می ری تو جنگلت!!! حسابی بازی می کنی تا وقتی خسته بشی و وقتی خسته بشی خودت خبرمون می کنی! بعد یا دوست داری باهات حرف بزنیم و یا گرسنه ت شده! که هر کدوم اینا دیگه از هم قابل تشخیص هستن و شیری می خوری و می خوابی تا دفعه ی بعد که باز بلند شی و شیری بخوری و پوشکی عوض بشه و حرف بزنیم و بازی کنی و ...!

---------

یه چیز خیلی خوبه دیگه هم اینه که چند بار شده که شما خودت، خودت رو خوابوندی!! فکر می کردم این اتفاق محال باشه

--------

دیگه اینکه ما دست از سر باد گلوی شما برداشتیم!!!! بابایی طی مطالعاتی که داشتن متوجه شدن که گرفتن باد گلو فقط برای این هست که سیری کاذب رو از شما بگیره و اگه خواستی باز شیر بخوری و هیچ ربطی به دل درد گرفتن شما یا پریدن در گلویی و چیزی نداره و با این خبر جدید مسئولیت بسیار بزرگی از دوش پدر برداشته شد!!!! (بعد هی بابایی دنبال یک مسئولیت مشابه برای خودشون می گردن!!! مثلا از روزی که این رو متوجه شدیم نمی دونم چرا حدودا روزی ۶ بار بینی شما می گیره و بابایی تعمیر می کننش ) و برای شب های ما هم خیلی خوب شد. واقعا ما چه گیری بهت می دادیم عزیزم، الآن شب ها شیر که می خوری خوابت می بره و خیلی راحت می ذارمت تو جات به جای اینکه ۴۲ ساعت بالا پایین بندازمت که بادی از دهان قشنگت خارج بشه! شب ها گاهی که تو جات می ذارمت (منظور از این شب ها، وعده هایی هست که نصف شب بیدار می شی!) می بینم چشمات بازه و داری صحبت می کنی و من فقط پسونکت رو می ذارم دهنت و خودم می خوابم و شما خیلی خوشگل خودت رو می خوابونی پسر فهمیده ی من!!!

--------

چند روز پیش من و بابایی تا لنگ ظهر خوابیدیم! یعنی بابایی که تا صبح بیدار بودن و کار می کردن و منم شب خیلی بد خوابیدم و هر بار که برای شیر بیدار می شدی بهت شیر می دادم و می خوابیدم تا دفعه ی آخر ۱۰ صبح بود که شیر خوردی و خوابیدی و ساعت ۱۱بود که ما با یه جیغ شما بیدار شدیم!‌ فقط یه جیغ زدی بدون هیچ گریه ای و من و بابایی که اومدیم بالای سرت خندیدی!!!!! و پیام شما دریافت شد! نه گرسنه بودی نه چیزی، فقط  کلافه شده بودی که ما اینقدر خوابیم!! قربونت برم م م م م من که چقدر خوشمزه بود این طوری بیدار شدن!

-------

۳ روز پیش هم من برای اولین بار تنهایی رفتم بیرون پیاده روی. بابایی مهربون خیلی اصرار کردن که زمانی رو برای خودم بیرون باشم، یه جورایی واقعا حال و هوام عوض شد ولی کلی دلم برای شما تنگ شد! دلم نمیومد از مسیرهای قشنگ برم،‌همش فکر می کردم که یه روز با بابایی و دانیال باید از این مسیر بریم! وقتی هم که اومدم خونه دیدم شما داری با اسکایپ با خاله سارا و خاله ساناز صحبت می کنی و اونا هم هی قربون و صدقه می رن!!!! وقتی عکس هات رو براشون می فرستم فقط جیغ می زنن!!!!

-------

دیروز برای اولین بار به خاطر اینکه شما رو از اسباب بازی جدا می کردیم گریه کردی خونمون پر از مورچه ی بالدار و بی بال شده و یه دفعه ای حمله می کنن. جنگل شما هم باید روی زمین باشه حتما و من دیروز یه دفعه برگشتم دیدم یه مورچه ی بالدار بزرگ داره از شما بالا می ره و پریدم از جنگل (منظور همان زمین بازی می باشد شاید!) آوردمت بیرون که شما زدی زیر گریه بعد مگه آروم می شدی؟؟؟ بابایی شروع کردن به سمپاشی خونه و منم شما رو بردم تو اتاق و از خودم ۱۵۰۰ نوع ادا درآوردم تا بالاخره فکر کنم یه کمی شبیه حیوونای جنگلت شدم و راحت و آروم شدی

-------

چهارشنبه هم از بیرون که اومدیم شما تازه از خواب بیدار شدی (همون روز که بیرون همش خواب بودی)‌بعد هوا هم یه دفعه خیلی گرم شده بود روز قبلش دما ۲ بود و اونروز ۳۲!!! اومدیم خونه بابایی شما رو بردن که بیرون یه کمی هوا بخوری در حال بیداری. کمی اون طرف تر از خانه ی ما (کدوم طرف تر!؟) یه زمین بازی هست و بچه ها داشتن بازی می کردن و شما رفتین پیششون! بابایی گفتن که شما به وضوح ذوق کردی از دیدن بچه ها و اینکه دورت رو گرفتن و می خواستن باهات دوست بشن و برات کارای جالب بکنن! و بابایی مصصم تر شدن که شما ببریم جاهایی که بچه ها با خانواده هاشون میان که دور هم باشن!




دانیال جان یه لحظه این جا رو نگاه کن یه عکس از تو و جنگل اختصاصیت بگیرم...



مرسی عزیزم!


حالا یه عکس هم از توی جنگلت!


عالی شد!


نظرات 3 + ارسال نظر
khale Negin جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ق.ظ

Salam Danial jun, amu un ruz ke ba babaee harf mizadan koli nazare karshenasane dar morede seksekeye bacheha dadan ke neshuneye che chizaee mishe bashe vali man nemidunam chera babaee be bahshaye karshenasaneye amu ham hata tavajoh nemikonan, hala bad nist shoma 911 yadet bashe vali fek nakonam babaee bidi bashan ke az in bada betarsan!!!! Dige inke man nemidunam murcheha che alagheee be mamani o babaee daran akhe tu khune ghablishunam murche dashtan, albate momkene Shiva junam khab dide bashan in murcheharo bad una umade bashan khuneye shoma!!!!!!!!!!!!!!!1

سلام خاله جون، عمو اون روز درباره ی عطسه نظرات کارشناسانه دادن سکسکه نبود که! وگرنه بابایی حرف عمو رو گوش می کنن همیشه!!!
:))) یادم رفته بود اصلا خواب شیوا رو! خیلی جالب بود!!!

مهرنوش دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام.مرسی عکس جنگل رو گذاشتی .همدان که بودم دوستان ترشیده من گیر دادن برن مغازه سیسمونی رو ببینن وما نمیدونستیم این زمین بازی!!چه جوری استفاده میشه.زمینیه یا هوایی!!!راستی عکسای توی وب رو به مامان نی نی ۴ماه نشون دادم.نی نی اونا خیلی کوچولو.بت گفت ماشاا... درشت تر از محمد حسینی.حالا یه بار شماره ۹۱۱رو تکرار کن ببینم یادت مونده؟

بازم سوالی برای شما و دوستان عزیزتون پیش اومد ما با عکس در خدمتیم!!!
مهرنوش جون باید قد و وزن دانیال رو با آقا محمد حسین مقایسه کنیم عکس که قابل استناد به کپلی نیست!!
۹۱۱
۹۱۱
۹۱۱
۹۱۱
من خوب یاد گرفتم!؟

حدیث سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ق.ظ

قربونش برم الهی...چقدر مردمیه نگاهاش!!!
خودشو می خوابونهرو خیلی دوست دارم...پسر سحره دیگه!باید همینجوری باشه.

:)) مردمی!!! یعنی آدم ها هی همه جا ازش سوال می پرسن!؟ ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد