سلام عزیز مامان!
شما این روزها حسابی سرت گرمه و با باباجون داری حال می کنی! کلی با هم رفیق شدین. یکی دو روز فقط طول کشید تا اینقدر جور شدین و دیگه حسابی می خندی وقتی باباجون رو می بینی. یه بازیه خیلی مفرح هم با هم می کنین که تقریبا جای دالی بازی رو در سر حال آوردنت در بسیاری از شرایط گرفته و اون "هاپیشتی" بازیه!! این روزها هم آلبوم عکس هات حسابی پر و پیمونه و خودت هم نظارت می کنی!
چند روزی هم هست که به طرز عجیبی و باز به یکباره شما صداتون کلفت شده!!!! حتما باید یه فیلم بذارم از کلفت صحبت کردنت که همه متوجه ی عمق قضیه بشن چون وصف کردنی نیست!!!!
امروز صبح هم باز با یک کار بسیار خوردنی و خاص دل
من رو بردی! صدات از اتاق می اومد و فهمیدم که بیدار شدی. اومدم بالاسرت
تا لبخند بهت زدم یه دفعه خندیدی و گفتی "های" !!!!!!!!!!!!!! و من
چهارشاخ موندم قربونت برم!!!! البته من روزی 3500 بار بهت می گم سلام ولی
مثل اینکه این "های" هایی که چند روز یه بار می شنوی خیلی راحت تره! بعد
می دونی یاد چی افتادم!؟ فکر نمی کنم فرصت شده باشه و اینجا نوشته باشم
یاد "های" گفتنت بعد از به دنیا اومدنت افتادم!!! چند دقیقه بود که به
دنیا اومده بودی و پرستار تو رو روی کمر نشوند و گفت: به مامان بگو "های"
تو هم با همون گریه یه صدایی از خودت درآوردی بسیار شبیه "های" و پرستارا
و دکترا و همین جور موندن و یه دفعه همه زدن زیر خنده!!! از اون موقع دیگه
به مامان "های" نگفته بودی تا امروز صبح!
پ.ن: بابایی هم تجربیات شیرین و خوشمزه ی بسیار زیادی رو با شما تجربه می کنن ولی من در انتقال احساس دیگران بسیار ضعیف هستم و اگه خود بابایی دوست داشته باشه یه روزی میاد و برات می نویسه...
hiii nimche :-h danial dayi inoo salhast dare ba momit mige :D toam yad gerefti aziiizam :**
:)))) راست می گی! به این دقت نکرده بودم! البته مال دایی ظریفتره p: