۵ ماهگیت مبارک و اولین سفر واقعی...

سلام عزیزم!


۵ ماه گذشت به همین سرعت و من تا بخوام فقط حساب کنم که چه جوری این روزا می گذره باز کلی وقت دیگه گذشته! قربونت برم که یه دنیا عشقی ی ی ی ی ی ی ی!


شما تولد ۵ ماهگی رو در اولین سفر واقعی زندگیت و در اولین اقامت هتلت گذروندی! و اولین تولدت با حضور بابا مصطفی بود که اسباب تولدت رو هم فراهم کردند





حالا از سفرت بگم. پنجشنبه صبح راه افتادیم به سمت مینیاپولیس با ماشین! قربونت برم که مجبور بودی یک سفر با ماشین ۱۰ ساعته رو تحمل کنی. هی زود زود از ژانگولر بازی هایی که برات می کردم خسته می شدی و باید یه کار جدید اختراع می کردم! چه حالی می ده که با چیزای کوچیک گاهی کلی هیجان زده می شی. مثلا من یک بار در غر غر کردنت پتوت رو سرم کردم و تو کلی خندیدی!!!! و من نفهمیدم که از کجا فهمیدی که پتو سر کردن خنده داره آخه!؟


یه چیز دیگه هم که بهش علاقه داری اینه که شصت (یا شست!؟) پات رو بکنم توی دهنت!!! خیلی وقتا با اینم کیف می کنی!




خلاصه ما باید هر 2.5 ساعت یکبار برای شیر شما نگه می داشتیم و برای ناهار خودمون و ... که سفر 8 ساعته شد 10 ساعت، البته تلاش عکاسان و فیلم برداران هم زمان گیر بود! ولی خداییش خیلی خوب تحمل کردی قربونت برم من، پسر روزهای سخت من!!!


شب اولی که رسیدیم هم حسابی حوصله ی شما سر رفته بود، نه جنگلی، نه بادکنکی... از صبح هم که ما رو داشتی تو جیگر خودت تحمل می کردی تا فرداش که بابا مصطفی برای شما چند تا بادکنک گرفتن و باز شارژ شدی و خوشحال!




روز اول رفتیم آکواریوم... بزرگترین آکواریوم زیر زمینی دنیا! در بزرگترین پاساژ آمریکا که از قضا صاحبانش ایرانی هستن!!! از همه جالب تر اینکه شما بیشتر زمانی که در آکواریوم بودیم رو خواب بودی!!!! بعد بابایی یه کم سعی کردن که شما رو بیدار کنم ولی من معتقد بودم که الآن همه ی چیزای دنیای ما برای شما جذابه و لزوما این جذابیتی که آکواریوم برای ما داره برای شما نداره!




بابا مصطفی یه روز با ما بودن و خودشون رفتن یه سفر دیگه و ما اونجا موندیم.


روز دوم رفتیم باغ وحش. بیشتر بیدار بودی ولی یه کم از گرما کلافه بودی و اینکه خیلی از حیوونا دور بودن و نتیجه اینکه باز جذابیت چندانی برای نداشت، فکر اگه یه کم بزرگتر بودی و می تونستی خودت هم راه بری حسابی کیف می کردی، مثل هزاران بچه ای که اونجا وول می زد!!!! ولی یه خرس بزرگ سعی کرد برای شما کارای بامزه کنه تا بلکه گوشه ی چشم نظری بکنین




دو تا بز هم هی خودشون رو چسبوندن که با شما بازی کنن ولی شما هیچ جوره رو ندادی بهشون




و زمانی که شما در هیبت یک مرغ ظاهر شدید!!!





و یه کم هم از دلفینا خوشت اومد.





ولی بیشترین چیزی که توجهت رو جلب کرد آکواریوم کوچولوی این باغ وحشه بود. مدت ها محوش بودی و همه چیزش رو بررسی می کردی.







یک فاجعه هم اتفاق افتاد و اون اینکه من وقتی داشتم پوشک شما در دستشویی عوض می کردم پسونکت رو انداختی تو دستشویی!!!! اون موقع نمی دونستم که چه فاجعه ای رخ داده ولی بعدش که راه افتادیم اومدی بیرون که برای شما یه پسونک بگیریم و بعدش بریم هتل و شما شروع کردی به آژیر کشیدن به عمق فاجعه پی بردیم!!

به طور کلی پسونک همیشه آخرین مرحله ست برای شما ولی نمی دونم چرا اینجوری زدی زیر گریه و هر کاری کردم آروم نشدی و ما هم تو خیابوونا سرگردون بودیم. اینقدر اوضاع وخیم شد که من برای اولین بار تو ماشین در حال حرکت شما رو مجبور شدم از صندلی ماشینت در بیارم (اگه پلیس در اون حال می گرفت جرمش به اندازه ی اقدام برای قتل غیرعمد بود ولی واقعا چاره ای نبود، همش توی اتوبان بودیم و قربونت برم به هق هق خیلی بدی افتاده بودی و جیگر سوز بود ) و با اینکه بغلت کردم هم آروم نشدی و باز مجبور شدم همون جوری به شما شیر بدم بلکه آرومت کنه و خدا رو شکر جواب داد و وقتی شیر خوردی (در حالیکه گرسنه نبودی!!!) بالافاصله شروع کردی به خندیدن و حرف زدن و من خدا رو شکر کردم که اینقدر غصه های شما کوچولوها زود گذره در حالیکه من و بابایی تا ساعت ها بعد خمار جیغ ها و گریه های شما بودیم!!!)

بالاخره پسونک گرفتیم. به دلیل امکانات کم هتل که نمی تونستیم بجوشونیم پسونکا رو از نوعی گرفتیم که روش نوشته بود برای بار اول فقط با آب و صابون بشورین کافیه! ما هم برای اینکه دیگه حتما پسونک زاپاس داشته باشی 4 تا گرفتیم!!!!


دیگه در دو روز بعد اتفاق هیجان انگیزی که برای شما بخواد جذاب باشه نیوفتاد! آها... به جز اینکه ما در یک مغازه ی لباس بچه متوجه شدیم که چقدر کلاه کپ به شما میاد!!!!!




در راه برگشت یه شب بین راه خوابیدیم که شما اذیت نشی دیگه. دیر وقت هم بود...

نظرات 1 + ارسال نظر
خاله نگین چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:37 ق.ظ

دانیال جونم سفر اول چطور بود، خوش گذشت؟!؟!خوشم می اد از جذبه ای که دارید مامان بابای بیچاره از ترس شما ۴ تا ا ا ا پستونک خریدنبدم اینکه من فک کنم شما فقط به حیونای توی جنگلتون علاقه دارید نه به حیونای واقعی یا حتی گورخر عروسکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد