ساعت 2 وقت داشتیم از راجینی و یکی از معدود دفعاتی بود که دیر نکردیم ولی اونجا علاف شدیم و عذاب وجدانمون از اینکه هر بار دیر می رفتیم برطرف شد!!!! اونجا که منتظر بودیم زمان شیر خوردن شما هم رسید و بر همگان واضح و مبرهن است که در آن زمان هیچ چیز جلودار شما نیست و چه جاهایی که شما تا حالا شیر نخوردی!!! یه بار باید سر فرصت بنویسم!! اولین باری هم بود که با صندلی ماشین نبردیمت و روی یه مبل سه تایی نشسته بودیم منتظر دکتر و صحنه ی خیلی جالبی درست شده بود!!!! من می خورمت بالاخره
پرستار اومد و صدامون کرد و توی راهرو که همیشه دمای بدنت رو چک می کنه باز شروع کرد که شما خیلی بامزه و کپل تشریف دارین و ایشون دوستتون دارن!!! پرستارای دیگه هم که رد می شدن همش می گفتن و شما خیلی بامزه ای و طبیعتاً شما همش خوش خوشانت می شد!!!
بعد رفتیم توی مطب راجینی و مثل همیشه شروع کرد به سوال پرسیدن راجع به زمان های شیر خوردن و صفا دادن به پوشکت و قبلش هم تو پذیرش فرمی راجع به این که چه فعالیت های جدیدی می کنی پر کرده بودیم.
رفتیم قد و وزن شما رو هم گرفت:
قد: 68.58 سانت %75
وزن: 9 کیلوگرم %85
دور سر: 45.8 سانت %95
پرسید که سوال خاصی داریم یا نه و من لیستم رو درآوردم... اول که باز پرسیدم که این جلوی سر شما که گاهی بالا و پایین می ره و انگار چیزی داره اونجا می طپه طبیعیه و به خاطر همون نقطه ی نرم هست که گفت طبیعیه! گفتم وقتی که با کمک می شینی خیلی خودت رو به جلو خم می کنی و با سر می ری اسباب بازی های جلوت و این برای کمرت بد نیست؟ گفت که این یعنی سعی می کنه دستش رو برسونه به چیزایی که جلوی دستش نیست و این تلاش خیلی خوبه!
گفتم چند وقتیه که وقتی می خوای صحبت کنی گاهی زبونت یه کم میاد بیرون و لای لثه هات هم قرار می گیره و این می تونه مشکلی برای صحبت کردنت در آینده باشه که گفت یادداشت می کنم دکتر یه بررسی بکنه (که راجینی خانم بررسی نفرمودن و منم به یادم رفت که دوباره بپرسم!)
بعد گفتیم که شما گاهی خیره به لامپ می شی و چند باری هم خیره به خورشید شدی و این برای بیناییت ضرر نداره؟ که کلی تعجب کرد که چه جوری به خورشید نگاه می کنی شما و گفت تو خونه که لامپ ها رو یه جوری بذارین که قابل دیده شدن مستقیم نباشن و بیرون هم می تونین عینک آفتابی یا کلاه براش بذارین! فکر کن، عینک آفتابی!!!!!! آخه خوشتیپ تو که همین جوریش من رو کشتی
بعد پرسیدیم که اگه یه موقعی خدایی نکرده با توجه به این که باید غذا رو شروع کنیم چیزی پرید توی گلوی شما چی کار کنیم که گفت راجینی براتون توضیح می ده (که اینم نگفت و یه پوستری به دیوار بود و اندکی خودمون اون رو مطالعه کردیم ولی انشاالله که هیچ وقت به کار نمیاد)
و چند تا سوال غیر مهم دیگه من خسته شدم و الآن حال ندارم دیگه توضیح بدم!!!
بابایی پرسید که واکسن آنفولانزا رو کی می زنین و گفت که از اول سپتامبر اون واکسن رو توی همین بیمارستان می زنیم و امروز 31 آگوست هست و نمی زنیم!!!! گفت حالا واکسن های 6 ماهگیش هست و برای آنفولانزا هم برای یک ماه دیگه می تونین وقت بگیرین و بیاین بزنین و پرسید که می خواین همون یک ماه دیگه بیاین همش رو با هم بزنین و گفتیم برای ما که فرقی نمی کنه به نظر شما کدوم بهتره و گفت که همش رو یک ماه دیگه بزنین بهتره چون اگه خواست تبی چیزی بکنه هم همش با هم باشه و ما دو بار بهش سوزن نزده باشیم و ما هم گفتیم هر چی شما بگین! و خلاصه رفت که دکتر بیاد دیگه.
تو این مدت هم شما فقط با یک پوشک روی تخت داشتی در جا می دویدی و غلت می زدی و حرف می زدی و حرف زدنت اعتراض آمیز بود ولی خب پرستار خنگ نمی فهمید و همش می گفت چه بچه ی خوشحالی! تازه اخم هم کرده بودی و اون همش می گفت چه خوشحال!!!! بعد شما هی عصبانی تر می شدی و اون می گفت چه بامزه!!!!
خاله ریزه در رو باز کرد و نه سلامی نه علیکی گفت شما گفتین امروز نیم خواین واکسن بزنین!؟!؟!؟ ما هم هاج و واج گفتیم
پرستار گفت که همه رو با هم بزنین بهتره.
نخیر حتماً باید امروز واکسن بزنه، یک ماه دیگه خیلی دیره! خب یه ماه دیگه بیاین واسه آنفولانزا ولی امروز حتما باید واکسن های 6 ماهگی رو بزنه
خب بزنین برای ما چه فرقی می کنه!؟!؟!
من می رم پرستار بیاد واکسن ها رو بزنه بعد بر می گردم
این راجینی و پرستارش هیچ جوره هماهنگ نیستن با هم این چندمین باری بود که همدیگه رو رد می کردن حسابی!!! ولی به ما چه خب. پرستاره اومد که مثل اینکه باید امروز واکسن بزنیم و زد و قربونت برم من که یه دفعه گریه ت رفت به آسمون و خدا رو شکر زودی آروم شدی و با گوگولیا حواست پرت شد. ولی این بار فکر کنم پرستار دق دلی راجینی سر تو درآورد فدات بشم که یه کم پات خون اومد و جاش هم موند یه کم
بعد دوباره راجینی خانم تشریف آوردن و پرسیدن که ما چی به شما می دیم و من گفتم هیچی بعد دوباره گلاب به روتون وحشی شد!!!!!!!!! گفت مگه من نگفته بودم برنج بچه رو باید شروع کنین!!؟!؟!؟!؟! گفتم ولی ما نکردیم
بعد شروع کرد غر غر و غر غر و غر غر!!!! به بابایی گفتم باید بهش بگیم که مشاور تغذیه ی شما گفته که تا 6 ماهگی نباید چیز اضافی بهت بدیم حتی انجمن پزشکان اطفال آمریکا هم تاکید کرده که نباید چیزی بدیم این آخه چی می گه!؟ بابایی گفت نمی خواد بگیم و نتیجه این شد که تا دم آخر داشت غر می زد و رو اعصاب بود و من پشیمون شدم که چرا از اولش نگفتم. حالا گذاشتم سر مشاور تغذیه ت خالی کنم که بره تکلیف رو با دکتر مملکتش روشن کنه و با خودشون به تفاهم برسن بعد ما رو بندازن به جونش!
خلاصه شما رو معاینه کرد و گفت خدا رو شکر همه چیز عالی هست و بعد شما هنوز عصبانی داشتی حرف می زدی و اینم گفت که چه بچه ی خوشحالی من واقعا باورم نمی شد که اینا نمی فهمن که شما ناراحتی اون موقع! بابایی با تعجب پرسید که این خوشحاله؟ دکتر گفت آره خوشحاله!!! بعد یه خورده که گذشت و همون طور که برای من قابل پیش بینی بود غرهای شما به گریه تبدیل شد و خانم در اون مرحله فرمودن حالا ناراحته!!!!!! بگذریم که وقتی اومدیم بیرون هم بابایی شما فرمودن که موقع هایی که ما فکر می کنیم دانیال ناراحته پس خوشحاله!!! واقعا توقع نداشتم که بابایی این حرف رو فقط به خاطر اینکه دکتر این جور تشخیص دادن بزنه و گفتم واقعا نمی بینین بعدش می زنه زیر گریه!؟!؟!؟ از خوشی زیادی می زنه زیر گریه!؟ اصلا حالت های بچه رو من که شبانه روز باهاشم می تونم تشخیص بدم یا این خاله ریزه!؟
راجینی در شکایاتشون فرمودن که تو این سن باید غذای بچه رو شروع می کردین که الآن به 4 قاشق در روز (4 قاشق برنج بچه که با 4-5 قاشق شیر یا آب یا آب میوه قاطی می شه) برسه و آهن بدنش رو تامین کنه و این بچه حتما الآن کمبود آهن داره. گفتیم استاد داره مولتی ویتامین با آهن می خوره. گفت نه کمه! منم که دیگه اصلا حوصله ی بحث باهاش رو نداشتم چون بسیار مطمئن بودم از اینکه باید تا 6 ماهگی صبر می کردیم. بعد هم گفت که حالا معلوم نیست که بهش غذا می دین درست بخوره یا نه و طول می کشه تا بپذیره و یاد بگیره و .......
مشاور تغذیه شما گفته بود که راجع به فلوراید بپرسم و گفت که قطره ش رو می نویسه برامون و باید هر روز صبح ناشتا بهت بدیم. حتی الآن که هنوز بی دندونی! (کاشکی یه آیکون بوس اساسی داشت این آخه
)
راستی گفت که آب میوه هم لازم نیست که بهش بدین و با عرض پوزش از اونجایی که راجینی دیگه از چشمم افتاده مثل یک قطره اشک قطعا حرفش رو گوش نمی دم و وقتی می بینم شما با چه علاقه ای این آب سیب رو یه نفس سر می کشی و مطمئنم که ضرری برات نداره قطعش نمی کنم عزیز دلم خیالت راحت راحت! اصلا شیطونه می گه دکترت رو عوض کنیماااااا
حیف که مامان نیکو کلی تعریف از تشخیص های خوب راجینی کرده.