پارچه و مجله!

از دیروز تا حالا خیلی قشنگ تر می تونی خودت رو موقع نشستن کنترل کنی و چند ثانیه ای بدون کمک بشینی! هنوز عکسی نگرفتم در اون حالت بگیرم می ذارم.


شما عاشق این هستی که پارچه بجوی!!!!! از کل این جویدنی های پلاستیکی که داری به پارچه که می رسی ولش نمی کنی دیگه!!!! این پارچه می تونی پتو، بلیز، شلوار یا هر چیز دیگه ای باشه.


دیروز رفتیم بیرون همین طوری کنار آب. که یه کم از خونه بیرون رفته باشیم. ما هم با اجازه تون چایی با کیک شما بخوریم!!!‌که باز عکس گرفتیم از شما با کیک!!!


نور خورشید چشمای خوشگلت رو می زد و اصلا نمی تونستی به دوربین نگاه کنی



اینم از حالت نشسته ی شما عزیز دل


آها اصلا می خواستم این رو بگم که بیرون بودیم و زمان شیر شما که رسید خوابیدی!!!‌ فکر کنم سه ربعی خوابیدی و بیدار که شدی ما زودی سوار شدیم که برگردیم چون گفتم گرسنه ای حتما. وقتی که رسیدیم خونه من تازه یادم افتاد که تو راه شما ساکت ساکت بودی که در زمان گرسنگیت خیلی بعیده!!!‌ برگشتم با این صحنه مواجه شدم:



نگو که شما با دسته ی پارچه ای کیفت مشغول بودی و داشتی کیف می کردی باهاش!!!



 یک چیز دیگه هم که لحظات هیجان انگیزی برات ایجاد می کنه مجله ست!!! مجله رو می گیری و هی مچاله می کنی و بهش ور می ری و صدا می ده و تصویر داره و خوشت میاد! حسابی می افتی به جون مجله.



پ.ن۱: اینکه اینقدر عکس می ذارم به خاطر اینه که جای قبلی که عکس می گذاشتم پر شد و حالا توی تاینی پیک می ذارم و می بینم که چقدر راحت تره! برای همینه که بیشتر می ذارم از این به بعد...


پ.ن2: اینا رو در حالی نوشتم که مثلاً پدر جان حواسشون به شما بود و من این فرصت رو پیدا کرده بودم که دستی به سر و گوش اینجا بکشم که یه دفعه صدای غر شما بلند شد و برگشتم دیدم پدر جان لطف کردن در کنار شما خوابیدن!!!! برای همین من بین هر جمله ای که تایپ می کردم بر می گشتم و شما رو دالی می کردم تا سرت گرم باشه و اینا رو بتونم بنویسم!!!! بعداً نگی من بازی می خواستم چرا پای کامپیوتر نشسته بودیا!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
خاله نگین شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:06 ب.ظ

آخی پسر قانع صبور و فرهنگی ما باید مامان به توصیه خاله ریزه عمل کنه و واستون یه عینک آفتابی بگیره و تا نبود اون عینک وقتی که بازم می رید بیرون کلاه لبه دار سرتون کنه تا چشمایه خشگلت کمتر اذیت بشه.

[ بدون نام ] دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ

از کیک دانیالم خورد یا همشو شما؟عزیزم قربونش برم ببین چجوری نگاه می کنه

وای خاله حدیث اینقدر نگاهمون کرد وقتی داشتیم کیک می خوردیم که مجبور شدیم کالسکه ش رو برگردونیم :((((

حدیث دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

بالایی من بودم

منا شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:18 ق.ظ

به قول قدیمیها:پیشونی بلند نشان بخت بلند هست منم که پیشونیم بلنده شوهر ماهی نصیبم شده امیروارم دنی جانم مثل من باشه و خانم ماه نصیبش بشه(مثل مامانش)

به به به به منا خانم! خدا شانس بده ؛) خیلی ممنون ولی حالا از آرزوهای نزدیک تر شروع کن شما!

منا شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ق.ظ

راستی عکساش خیلی نازه درست مثل خودش

ممنون منا جون ولی عکس های خودشه دیگه!!!!!! می خواستی مثل کی ناز باشه پس!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد