دیروز داشتم سیب رنده می کردم که آبش رو بگیرم و غذای شما رو آماده کنم. دیگه حوصله ت سر رفته بود و من وسط سیبی که اطرافش رو رنده کرده بودم دادم دستت که باهاش بازی کنی تا غذات آماده بشه و تو هم مثل بچه سنجاب ها که بلوط می گیرن دستشون اون رو گرفتی و شروع کردی به مک زدن!!!! قربونت برم من شبانه روز!!!
این یه ذره سیب تو دستای کپلش گم شده! مامان دانیال لطفا مواظب باشید که آقا پسر با لثشون از سیب نکنن و خدای نکرده نپره تو گلوشون.