با کلی ذوق

سلاااام


الآن ۴ روز هست که مامان لی لی به ما افتخار دادن و در خدمتشون هستیم و دیگه از شدت ذوق زدگی موندیم چی کار کنیم و همش داریم جای خیلی هایی که نیستن رو خالی می کنیم و آرزو می کنیم و که یک روزی به خوشی با همه ی مامان بزرگها و بابا بزرگ ها و خاله و عمه ها و عمو و دایی ها دور هم جمع باشیم (نمی دونم واقعا چه جوری همچنین چیزی امکان پذیر می شه!!!!)


یک موضوع دیگه اینکه مامان لی لی فقط اینجا مامان لی لی صدا می شدن و من امروز کشف کردم که مامان لی لی چندان علاقه ای هم به این اسم ندارن!!!! پس از این به بعد اینجا مامان الهه می نویسم تا ببینیم این آقای عشق بزرگتر که شدن خودشون چه اسمی رو انتخاب می کنن!



اخبار زیاده و کارهای جدید و خوردنی یی که نشون می ده که دوست داشتنی بودن می تونه بدون حد و مرز باشه و نمی دونم تا کجا می تونه ادامه پیدا کنه!!


تا جایی که  بشه رو الآن می نویسم در این سکوت شبانه...

اول که ما پریروز همراه با مامان الهه جان رفتیم تا واکسن آنفولانزای شما رو بزنیم! همون یه کم غصه ی درد شما رو من ته دلم داشتم ولی غصه ی مامان الهه خیلی بیشتر بود!!! کلی تمهیدات هم اندیشیده بودیم که بعد از واکسن و گریه ی شما چی کار کنیم و آماده و مجهز بودیم. خانم پرستار گفت که مثل همیشه بگذارینش لبه ی تخت و پاهاش رو به من باشه و من شما رو آماده کردم و دستت رو گرفته بودم و داشتم سعی می کردم بهت روحیه بدم و شما هم همین طور داشتی در و دیوار رو بررسی می کردی که من دیدم پرستار شده که زدم!!!!! و منم  شما رو نگاه کردم که دیدم ماشاالله هزار ماشاالله اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و احتمالاً داشتی تو دلت هم می گفتی که شماها واقعا برای این از صبح تا حالا داشتین خودتون رو می کشتین!!؟!؟!؟

پرستاره و طبیعتاً بنده کلی هیجان زده شده بودیم و می گفت که حتی حس هم نکرد آخه!!! و من برگشتم مامان الهه رو نگاه کردم که دیدم بنده خدا منتظرن که ما به جای این اداها زودتر واکسن رو بزنیم!!!!!!

پرستاره از هیجان که چسب رو می خواست روی جای آمپول بزنه و یه جای دیگه اشتباهی زد!!!!

ما هم به جای این قهرمانی شما حسابی چلوندیمت!!!


بعد دیروز مشاور تغذیه شما اومده بود و ما فهمیدیم که چقدر الآن شما چیزهای متنوع تری می تونی بخوری و زندگی خیلی شیرین شده. ممنوع ترین چیز عسل هست که معده ی بچه چون تکامل پیدا نکرده تا قبل از یک سالگی نباید بخوره و شیر هم به خاطر لاکتوز می گن شاید مناسب نباشه و چربی و نمک و شکر که منم به شدت باهاشون مخالفم!


قد و وزن شما رو هم گرفت:

قد:۷۱.۱۲ سانت

وزن: ۹.۷۰۰ کیلوگرم

دور سر: ۱۸.۵ سانت


این یعنی که ما باید به زودی صندلی ماشین شما رو که تا حدود ۱۰ کیلو می شد ازش استفاده کرد رو عوض کنیم!





نظرات 3 + ارسال نظر
صفیه یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ق.ظ

سلام دانیال جااااااااااااااااااان!
قربونت برم تبریک میگم که مامان الهه جان تشریف آوردن! خدا رو شکر. ایشالله به همتون حسابی خوش بگذره!
بابا این سوسول بازی واکسن و اینا مال نی نی هاست! آقا دانیال دیگه مردی شدن برا خودشون! بی خیال این حرفا!
راستی دانیال جان! ایشالله هر چه زودتر خاله سارای گل هم بهتون بپیوندند تا شادیتون کاملتر بشه!
ما منتظر عکس و فیلمیم ها! هر روز میایم سرک می کشیم اینجا!

ممنون یه عالمه عمبه صفیه :***

خاله نگین یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:41 ق.ظ

آفرین قهرمان٬ شما مایه افتخار مایید!!!

Khale Negin چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:22 ق.ظ

Adam in axaro ke mibine dus dare bazam biado ehsasat az khodesh dar kone!!!!Maman Sahar chera bacharo birun nemibari?!?!? khodesh bere???? Baba in gol pesar bozorg shode vasash sandalie bozorg bekharid!!!Junam ke ba un cheshash engar dare haminaro mige!!N

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد