اولین یخچال

چند روز پیش بابایی خواستن از توی یخچال چیزی بردارن که شما با همون دنده عقب رورئکت خودت رو رسوندی به یخچال و مبهوت اون همه خوراکی شدی و اول بسته ی نون رو از در یخچال درآوردی و انداختی بیرون و بعد هم پنیر رو گرفتی و ول نمی کردی!!!!

امروز صبح هم من تا در یخچال رو باز کردم چشمات برق زد و با خنده خواستی خودت رو برسونی که من درش رو بستم و اومدی جلوی یخچال با روروئک و مدت ها خیره به در یخچال بودی!


نظرات 2 + ارسال نظر
خاله نگین سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ق.ظ

چیه خاله بازم نون و پنیر می خواستی؟!؟!؟!

صفیه یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ق.ظ

خیلی عالیه خدا رو شکر. میگم به عمو مهدی و عمو داریوش!‌کلی کیف میکننن با این پیشرفت دانیال جان!‌
یادش به خیر روز تولد آقای امین خان! دو تا عموها تا شما برسین رفتن سر یخچال!‌چقدر خندیدیم اونروز!

آخی ی ی ی ی! یادش بخیر! چقدر روز خوبی بود! :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد