اولین بیماری :(

دانیال عشق مامان از پریروز سرماخورده پریشب که تا صبح کلی اذیت شدی قربونت برم و فقط در حالتی می تونستی بخوابی که بابایی شما رو عمودی بغل کنن. چون به شدت آبریزش بینی داشتی و بیشتر از نیم ساعت نمی تونستی بخوابی. با اینکه زیر سرت رو هم بلندتر گذاشته بودیم. خدا رو شکر تب نداشتی. صبح زنگ زدیم راجینی و پرستار سوالاش رو پرسید و یه سری توصیه کرد و ما همه رو انجام داده بودیم و برای همون روز وقت داد! گذشته از شب سختی که گذروندیم دیروز یه جورایی بامزه بود!!! آخه شما خیلی خوردنی و بامزه هی عطسه می کردی و گاهی هم عطسه ت می سوخت بعد از کلی ها ها ها کردن و من دیگه غش می کردم برات! ولی خدا رو شکر خیلی بی حال نبودی و تا حدودی خوب می تونستی به بازی هات برسی و روروئک سواری هم که جای خود دارد!!! شما گشت مراقبتت رو تحت هیچ شرایطی تعطیل نمی کنی!!

بخور هم تمام مدت در اتاق به راه بود و بابا کمی به شما تایلنول دادن ولی فقط خاصیت آستامینوفنی داره. تا می شد آب پرتقال شما به راه بود البته آبریزش بینی ت خیلی خیلی زیاد بود و عطسه و گاهی کمی سرفه.

خلاصه رفتیم پیش راحینی و پرستار اول دمای بدنت رو گرفت طبق روال و بعد گفت که شما لخت کنیم تا وزن کنه و ما که این همه ۲۴ ساعت خودمون رو ما پیچوندن شما کشته بودیم با دستای خودمون لختت کردیم و  بعد از وزن کردنت هم معلوم نبود این راجینی خانم کجا تشریف داشتن که سه ربعی همون طوری منتظر بودیم تا من بالاخره طاقت نیاوردم و لباس گرمت رو تنت کردم. بالاخره خاله ریزه اومد و معاینه کرد و برعکس پرستاره که شما چپ و راست بهش لبخند می زنی و دیروز هم عطسه می کردی و آبی بود که از بینی شما جاری بود ولی هی مهربون به پرستاره لبخند می زدی و اونم طبق روال از شما تعریف می کرد. اصلا چشمت به راجینی که می افته دمغ می شی!!!! بیچاره پدرش درومد تا شما رو یک معاینه ی ساده کرد و آخرش هم اینقدر گیر داد و شما هم اینقدر سرسختی کردی که بالاخره جیغت رفت هوا و ما اومدیم شما رو جدا کردیم!!! خدا رو شکر عفونتی هم در کار نبود و گفت که سرمای سختی خوردی. گفت اگه سرفه ها شدیدتر شد هفته ی دیگه باز بریم و برات بندریل نوشت که یه جورایی آنتی هیستامینه که آبریزشت رو کم بکنه.

دیشب خدا رو شکر بهتر خوابیدی. هر چند که چون زود خوابیدیم با هم با اینکه سری به سری بیدار شده بودی ولی ساعت ۵ صبح که من دیگه خوابم نمیومد و بیدار شده بودم شما هم بیدار شدی سرحال و بشاش!!! نتیجه اینکه یک ساعتی بازی کردی و شیر خوردی و خوابیدی!

امروز خدا رو شکر حالت روبراه تر بود هر چند که راجینی گفت ممکنه ۱۰ روز طول بکشه :(


نظرات 6 + ارسال نظر
khaleh soly چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ق.ظ

chand vaght azat khabari nabood pas mariz boodi khoob sho zoodi bia pish ma dobareh shyetoon

خاله نگین چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:11 ب.ظ

من نبینم شما رو اینجوری!!! بابا 10 روز چیه یه چیزی واسه خودشون گفتن زود زود دانیال جونم خوب شو، من تحمل دیدن این قیافه ی مریضو ندارم!!! مامان دانیال زود زود عکس خوب شدن دانیال جون و واسمون بذار.

mozhde پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:56 ق.ظ

akhei!chera pesar ba in ghovat mariz shode akhe?!vase khodesh gofte 10 rooz.shoma agha pesare gol,kheili zood tar az ina khoob mishi:*

khaleh soly پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ

kojaee pas shoma bia yek aks behtar begzar ma delemoon rish misheh har dafeh miaeem mibinim shoma intori marizi

حدیث شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ب.ظ

الهی قربون این قیافه ی بی حالت برم خاله.ایشااله زوود خوب می شی گلم.

سارا جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:06 ب.ظ

Elahi man ghooboone oon shekle khasteye shoma beram!! Dadamet daste in khalat ke moraghebet bashe vali fekr konam bayad biam paset begiram age mikhad injoori hava pesare mano dashteh bashe. :(

خب وقتی که کلید گاو صندوق رو با خودت بردی فکر اینجاش رو هم می کردی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد