اولین تب :(

بالاخره سلام!

این امتحانا و چپر چلاق خوابیدن های من تموم شدن و من موندم و یک فهرست بلند بالا از چیزایی که می خوام اینجا بنویسم!

واقعا که خواب بد تاثیر بسیار عجیبی روی زندگی داره در این مدت زمانهایی بود که اگه می خواستم بیام اینجا بنویسم احتمالاً همه ی دنیا رو مورد عنایت قرار می دادم  ولی بالاخره تموم شد ولی چه تموم شدنی هم.

شب آخرین امتحان من یعنی جمعه شب شما تب کردی. دمای بدنت 99.4 بود از زیر بغل که کمتر نشون می ده. زنگ زدیم به بیمارستان و گفتن دکتر "آن کال" مراد هست و می گیم که بهتون زنگ بزنه. دکتر مراد زنگ زد و گفتیم که ظاهرا هیچ مشکلی نیست و فقط تب داره که گفت اگه تب روی همین مقدار موند دوشنبه ببرینش مطب راجینی اگه رسید به 102 ببرینش اورژانس بیمارستان. ما هم تا تونستیم شما رو پاشویه کردیم و آبمیوه ی خنک دادیم و تب بر و حمام ملایم. حدود ساعت 12 خوابیدی در حالیکه بی حال بودی عزیز دلامتحان من ساعت 3:30 نصف شب شروع شد و دقیقا با شروع شدن امتحان من دیدم صدای ناله های شما از اتاق داره میاد و بابایی هم چون دیر خوابیده بودن با این صدای ظریف شما طول کشید بیدار شدن و من اصلا نفهمیدم 5 دقیقه ای چه جوری امتحان دادم و تمومش کردم. دیدیم دمای بدن شما پایین نیومده و شما هم اصلا خواب توی چشمای خوشگلت نبود و همش با ناله صحبت می کردی! ما هم دوباره عملیات پاشویه و آبمیوه و تب بر درمانی رو با شدت بیشتری ادامه دادیم دمای بدنت میومد پایین ولی دوباره می رفت بالا  بعد هیچ علائم دیگه ای هم نداشتی آخه و من که حسابی ترسیده بودم و منعم نمی کردی می شستم به های های  !!! تا ساعت 5 صبح که همگی خوابیدیم! 

ساعت 8 شما برای شیر بیدار شدی و من دیدم که بدنت خیلی داغه دوباره  دمای بدنت رو گرفتیم و دیدیم رفته بالاتر و رسیده به 101.4 زنگ زدیم بیمارستان و باز مراد زنگ زد و گفت که ببرینش بیمارستان، اورژانس.

از خونه که بیرون رفتیم شما حسابی سرحال شدی!!! بابایی یخ های روی ماشین  رو که داشت پاک می کرد شما غش کرده بودی از خنده!!! به همین سادگی! کلی غش غش خندیدی ولی من که اصلا حال خودم رو نمی فهمیدم قربونت برم من. تو راه هم که داشتیم می رفتیم شما کلی با خیابونا و ماشین ها حرف زدی به طوریکه بابایی گفتن که فکر کنم حالش خوب شد نریم بیمارستان! گفتم یعنی قضیه ی طوطی بازرگان بوده که خودش رو زده بود به مریضی که در قفس رو باز کنن براش!؟!؟

رفتیم بیمارستان با این امید که بگه تب نداره و برین خونه تون ولی نه گذاشت نه برداشت گفت که تب داره و حتماً در بدنش عفونتی هست و منم که از شب قبل مرثیه ی خودم رو شروع کرده بودم با فکر کردن به تک تک اعضا  و جوارح شما که ایشالا همیشه سالم سالم باشی.

دیگه وضعیت طوری بود که خانم دکتر که اومد معاینه کرد و گفت که گوش چپ شما عفونت کرده من گفتم خدا رو شکر!!!! عفونت گوش از شایع ترین عفونت های بچه هاست.

آموکسی سیلسن داد برای 10 روز و گفت هر 4 ساعت یکبار یا تایلنول (یه جور آستامینوفن) یا مورتین ( یا بروفن بچه ها). ما هم درمان رو ادامه دادیم با این دوتا دمای بدن شما هم بالا و پایین می شد و خونه که اومدیم باز بی حال بودی و هی می خوابیدی و بیدار می شدی ولی نا نداشتی اصلا که جیگر آدم رو کباب می کرد. دیگه بابایی حواسشون به شما بود تا من بالاخره بعد از سال ها چند ساعت خیلی خوب پشت سر هم خوابیدم  تا دیشب حدود ساعت 9 که دمای بدن شما رو گرفتیم دیدیم نه تنها پایین نیومده بعد از دو نوبت آموکسی سیلین و 6 نوبت تب بر خوردن و 24 ساعت پاشویه (البته پاشوی با اعمال بسیار شاقه! چون شما اصلا خوشتون نمیاد چیز اضافه ای روی سر و پیشونیتون باشه و تنها حالتی که خوب تونستیم این کار رو انجام بدیم زمانی بود که پات رو گذاشتیم توی دستشویی و شیر آب رو باز کردیم و شما رضایت دادین!!) بلکه باز رسیده به 101.4 و ما دوباره چسبیدیم به سقف و زنگ زدیم بیمارستان و مراد زنگ زد گفت اون ایبوبروفن رو یه قاشق چایخوری بهش بدین و گفت که 101.4 چندان هم زیاد نیست و خدا رو صد هزار بار شکر که این بروفن مهربون آبی بود روی آتیش 24 ساعت تب شما  ساعت 10 دیگه سر حال و قبراق شروع کردی به جبران ساعت هایی که خوابیده بودی و حال نداشتی و من که حدود ساعت 11 نفهمیدم باز چه جوری غش کردم ولی بابایی تا ساعت 2 در خدمت شما بودن!!!

ساعت 2 هم خوابیدی و 4 بیدار شدی و شیری خوردی و خوابت برد ولی ما باز بهت ایبوبروفن دادیم و ناراحت شدی از اینکه چرا بیدارت کردیم برای دارو  و جالب اینجاست که من دیگه اصلا خوابم نمیومد چون 5 ساعت پشت سر هم خوابیده بودم و این نادر بوده در این مدت!!

ساعت 8 هم بیدار شدی صبح و خدا رو شکر ظاهرا همه چیز خوبه.

شما از علایم گوش درد که بردن دست به طرف گوش و کشیدنش و یا خارج شدن مایع سفید یا زرد رنگ هیچ کدوم رو نداشتی و همیشه فقط وقتی کلافه بشی از چیزی گوشت رو می مالونی!!

راستی دکتر اورژانس گفت که 2 هفته ی دیگه باید بیارینش راجینی ببیندش باز.

بقیه ی اخبار در مطالب بعدی!


پ.ن: دقیقا در لحظه ای خواستم این رو بفرستم بابایی گفتن که دمای شما رو مجددا چک کنیم چون داغ به نظر میای و چک کردم دیدم باز رفته رو 100 که 

نظرات 5 + ارسال نظر
منا یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام دانیال جون نبینم بیمار شدی امیدوام زود زود خوب بشی تو قهرمان مایی

صفیه دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ق.ظ

سلام دانیال جان! عزیزم من مطمئنم شما با قدرت این بیماری رو پشت سر میذاری و به زودی قبراق قبراق می شی و مامان سحر گلت خبرش رو به ما میدن! قربونت برم برای سلامتیت از ته دل دعا می کنیم عزیزم.

حدیث چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ق.ظ

الهی قربونت بشم گلم.ایشاله زود خوب میشی.ما تحمل بیماریه شما رو نداریما زود خوب بشو...

خاله نگین چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

امیدوارم که تا حالا خوب خوب شده باشی پسر قهرمان. مامان دانیال میشه بییایید و بگید واسمون که دانیال ما بهترن ایشالا.

مامی پارسا پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام عزیزم،دانیال خوشگلم چی شدی؟
نبینم مریشو فسقلی:*
مامیتو کاملا درک می کنم و همهء حس نگرانی و غمشو و دردی که کشیده رو حس می کنم...الهی که هیچوقت هیچ مادر و پدری درد عزیزای دلشونو نبینن:***الهی همیشه همه مامی ها و بابایی ها و نی نی ها دور هم با سلامتی جمع باشن و حرف نگرانی مریضی نباشه.
پاشویه خیلی خوبه مامی جون،تا خیالت هم راحت نشده این مراد رو ولش نکن:)
انشا... الان دانیال جون داره دور خونه با انرژی می گرده و صحبت می کنه و مامی و باباییش هم کیف می کنن.
راستی عکسهایی از پارسا برات فرستادم.پارسا قشنگ اسم شمارو صدا می کنه و شما جزو دوستای ایشونین بعله:*****
کی میشه من و مامیت بازی شماها رو با هم ببینیم؟ای خدا یعنی کی میشه؟
فداتون شم،مامی رو ببوس و مامی شمام از طرف ما دانیال جونو بچلون:****مواظب خودتون باشین توی سرما توروخدا!
ما که این چند روزه از بس سرد شده امشب پارسا جونو رسما اسکیمو کردیم:***
من می زنگم به زودی حالا که می بینم امتحانای مامی به سلامت تمام شده:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد