نمی دونم چرا این لیست بلند بالای من برای ثبت در اینجا طلسم شده آخه! فکر کنم بالاخره همون طور تیتروار همین جا بنویسم. البته یه خورده می دونم چی شده ها، موضوع اینه که تا بود امتحان بود و بعد هم که عفونت گوش شما بعد هم چند روزه که شما باز خیلی زود کلافه می شی و کلی غر می زنی، فکر کنم حدود 5-6 ماهگی شما هم بود که همین جوری بودی ولی الآن فرقش اینه که وقتی کلافه می شی اگه کسی بهت نرسه خودزنی می کنی یعنی مثلا وقتی نشستی یه دفعه خودت رو از پشت می ندازی
یا سرت به جایی می خوره یا به طور کلی کاراهای خطرناک می کنی دیگه بعد هم که گریه گریه!!! قسمت بسیار سخت زندگی هم اینه که گریه های شما و سخت گیری هات بیشتر شده درست در زمانی که من در لیستم نوشته بودم که بیام بنویسم که چقدر خوش اخلاق تر شدی و چقدر بیشتر می خندی و گریه هات چقدر کم شده!!!! الآن موقع لباس عوض کردن، پوشک عوض کردن، نشستن روی صندلی، پیش بند بستن بلا استثنا جیغ می زنی و مقاومت می کنی!!!
بعد انگار که هیچ کدوم از بازی ها و سرگرمی هایی که داریم راضیت نمی کنه، دیشب دیگه بعد از 2 روز که مدام کلافه بودی رفتیم بیرون. دما هم -10 درجه سانتی گراد بود ولی واقعا دیدیم راهی نمونده که امتحان نکرده باشیم و مجبور شدیم بردیمت با اینکه خیلی خوابت میومد مات و مبهوت اطراف رو نگاه می کردی و حالت خوب بود تا اومدیم خونه و باز همون آش و همون کاسه!
تا اینکه امروز هم از صبح هر کاری کردم ولی باز غر می زدی زود زود و من بیشتر از این ناراحت بودم که نمی فهمیدم مشکلت چیه و چی کار می تونم برات بکنم و دلم می سوخت برات حسابی. هوا هم که -20 درجه سانتی گراد و دیگه من به سان یک مادر تنها، خسته و درمانده مقادیر متنابهی آبغوره گرفتم و تازه لبخند بر لبان شما اومد در اون حال!!! بعد هم یه کم دیگه گشتیم و از اون جایی که یک خواب خوب بر هر درد بی درمانی دواست با هم خوابیدیم با این امید که یک زندگی پر انرژی رو دوباره از سر بگیریم
خلاصه اینکه بالا بری پایین بیای من عاشقتم
سلام خاله! چی شدی قربونت برم. ایشالله زود زود دوباره قبراق می شی و مامان مهربونت خیالش راحت میشه.
کاش زودتر شروع کنی به حرف زدن عزیزم تا خیال مامان راحت بشه که هر اتفاقی بیفته و هر چی دلت بخواد خودت میگی! الان خیلی سخته که بفهمن شما دل کوچیکت چی می خواد عزیزم! منتظر خبرهای خیلی خوبیم از شما!
واقعا کاش که زودتر حرف بزنن عمبه :((((
مامان سحر قربونت بشم واسه چی شما گریه کردی!!!
خوب می رفتید برفای ماشین رو پارو می کردین دانیال خوشحال می شد.
خاله حدیث شما مثل اینکه نمی دونی که همون لباس تن کردن دانیال و گذاشتنش توی صندلی ماشین چه پروژه ای هست؟! تازه فرداش که باید می رفتیم بیرون هم دیگه به برف ها نخندید :(