هفته ۲۶

رفتم دکتر. گفت سونوگرافی سه بعدی ضرر داره و من برایی کسی نمی نویسم ولی اگه خودت می خوای من حرفی ندارم. بعد هی توضیح در مضراتش داد که من بی خیال شدم

راجع به دندون پزشکی پرسیدم که گفت هنوز مانعی نداره ولی کشیدنی نباشه!

وزنم هم تو این یک ماه سه کیلو اضافه شده بود بیخود نیست دیگه درست و حسابی حلقه تو دستم نمی ره و اونم چند وقتیه که گذاشتم کنار!

راستی ی ی ی ی! دیروز رفتم کلاس های آموزشی دوران بارداری! برای اولین بار می رفتم. خیلی جالب بود! یه سری اطلاعات و توصیه و ورزش! فکر کنم ۱۰ جلسه ای باشه، کلی هیجان زده شده بودم. یه خانومی مادر یکی از مادران باردار بود اومده بو می گفت ببین اینا چه کارا می کنن ما تا نیم ساعت قبل از زایمان پای دار قالی نشسته بودیم!!!


پ.ن1: دکتر گفت: کم خونی داری که یه قرص آهن قوی تر نوشت که همراه با قبلیه میل شود و یه فولیک اسید دیگه هم روزانه اضافه کرد.


پ.ن2: دکتر گوش هم رفتم. خیلی اتفاقات عجیبی تو گوشم میوفتاد!!! هم عفونت داشت اندکی و هم جرم. آنتی بیوتیک سفلکسیم نوشتن که ظاهرا خوردنش به شما آسیبی نمی زنه، خیالت راحت!!

زیرزمین!؟

سلام عزیزم! چند روزه که رفتی تو زیرزمین خونت و جم نمی خوری!!!! من که برات یه خونه ی دوبلکس تهیه کردم.... بیا بالا! آفرین بیا بالا! نم دونم اون پایین داری چه آتیشی می سوزونی

گاز!؟

من دیروز احساس می کردم که شکمم رو از تو گاز می گیری!!!!

جدی این کار رو می کردی؟!؟!؟!؟

سفر!

شما امشب اولین سفرهوایی و خارجی خود را تجربه خواهید کرد مربوط به کار باباست!

دعا کن هر چی که پیش میاد برامون بهترین باشه و پر از آرامش و لذت!


شما در هفته ی ۲۴ به سر می برید و گفتن تا ماه ۷ هم بدون هیچ مشکلی می تونیم پرواز کنیم!

فوتبال؟ بسکتبال؟!

اگه بدونی دیشب چه کردی!!!!!

من خسته و کوفته اومدم بخوابم دیدم داری بالا و پایین می پری   دست بابا رو گذاشتم جایی که داشتی می پریدی و بابایی حدوداْ پرت شد از شتاب ضربات شما!!!

بعد دیگه پدرِ‌ هیجان زده پرده ها را کنار زد که حرکات شما رو با چشم رویت کنند و شما بعد از ۵ دقیقه ای که به طور مداوم داشتی بالا و پایین می پریدی به محض اینکه پرده ها کنار رفت از جات تکون نخوردی البته قبلش بابا گفت که داره فوتبال بازی می کنه و من گفتم به بسکتبال شبیه تره و باز بابا تشخیص داد که شناست!!! چون قشنگ می رفتی و میومدی!!!

بعد که تکون نخوردی به بابا گفتم که پیام تو این بوده که حد خودتون رو نگه دارین بعد گفتم شاید فعالیت های تو رو اشتباه تعبیر کردیم و بهت برخورده! خلاصه بعد از لحظاتی چشم انتظاری شما یه هِد جانانه زدی که باز دل ما رو ببری! خلاصه این قصه کمابیش ادامه داشت تا من دیگه خوابم برد و بابا هم دست بر سر تو خوابید! 

ولی بابا از دیشب تا حالا اندر کفِ‌ فعالیت های گسترده ی شماست!

نامگذاری مامان لی لی !

سلام!

من دیشب قبل از خواب یه تصمیمی گرفتم!!!

برای اسم مامان بزرگ!! آخه خیلی سنگین بود! اولین بار که از مامان مامانت پرسیدم که دوست دارم نوه هاتون چی صداتون کنن گفتن "مامان لی لی" ! ما اون روز کلی خندیدیم و دست گرفتیم ولی حالا که خودم اسم بهتری پیدا نکردم گفتم بذار این مادربزرگ هم به آرزوش برسه و تازه کلی هم سوسولیه و منم دیگه فسفر نمی سوزونم! پس تصویب کردم مامان لی لی!!

باید از بابابزرگت هم بپرسم چی دوست داره صداش کنی!




امروز اولین فعالیت سیاسی زندگیت رو انجام دادی!!! رفتیم به یک مناظره ی سیاسی و شما با موج مکزیکی تشویق می کردی حسابی


هفته ۲۳

گفته بودم که شما به شدت در حرکت و جنب و جوش و تکاپو هستین!؟!

مامان بزرگ می گه من وقتی تو شیکمش بودم مثل ۳ تا بچه ی دیگه کلی ساکت و آروم بودیم و بعد هم که به دنیا اومده بودیم همون طور ساکت مونده بودیم. شواهد هم نشون می داد که بابایی در دوران نوزادی و کودکی آروم بوده خیلی. بعد ما همش فکر می کردیم شما به کی رفتی!!!


امروز بابا داشت حالت رو می پرسید باز گفتم حسابی بالا و پایین می پریدی و بابایی گفت نکنه این بچه از ما فعال تر بشه و هدفمندتر (البته این خیلی خوبه ها!!!!!) منم صحنه ای رو تجسم کردم که من و بابایی خواب هستیم و تو میای دااااااااااااد می زنی که هنوووووووووووووز شماها خوابین!؟!؟!؟!؟ بعد پتو رو از رومون می کشی و می گی نون تازه گرفتممممممممم بیدار شیییییییین!!!!!


ولی کاشف به عمل اومد که بابایی همه ی آتیش ها رو تو شکم مادر سوزونده بوده! بعد از دو هفته ای که مامانِ مامان اینجا بودن و با فکر و وجود تو کیف می کردن حالا مامان و بابایِ بابا اومدن پیشت! امروز داشتن می گفتن که بابا حسابی شکم مامان رو کرده بوده زمین فوتبال و حرکات آکروباتیک انجام می داده و بعد از اینکه به دنیا اومده حسابی آقا و آروم شده و اصلاْ به روی خودش هم نیاورده که همون شیطونِ قبل از تولد بوده! پس فعلاْ‌می دونیم که این خصوصیت شما به آقای پدر رفته!