گوناگون

1- وقتی که گوش شما برای اولین بار عفونت کرده بود ما بیشتر بغلت می کردیم خب. چون کلافه بودی و مریض و ما بغلت می کردیم ولی به طور کلی بغلی نبودی هیچ وقت و اصلا چون تو بغل بودن دست و پات رو می بنده کلافه می شی زود. حالا بعد از اون بار که بغلت می کردیم و گوگولیت می کردیم. یاد گرفتی که بیای تو بغل و سرت رو بگذاری روی شونه و دلبری کنی و ناز کنی!!! من که میمیرم برای این کارت و کاملاً معلومه مخصوصاً داری خودت رو لوس می کنی ولی من عاشقشم خب!!!


2- حسابی هم داری با بابا مصطفی کیف می کنی و البته بابا مصطفی هم با شما! لحظات خیلی شاد و شیطونی رو می گذرونین تا وقتی که چشمت به من نیوفتاده باشه!!! بابا مصطفی که اصلاً طاقت گریه های شما رو ندارن. شما هم تنها مشکلی که داری اینه که نمی گذارن به طرز دلخواهی شما با موبایل ها و شارژرهاشون حال کنی!!!! البته لپ تاپ در بست در خدمت شماست و چپ و راست یا درش رو می بندی یا سیمش رو بررسی می کنی یا می کوبونی روی کیبورد چون در تمام این مدت نتونستی یک کلید رو هم در بیاری و می خوای رازشون رو کشف کنی!


3- الآن داشتم برای خاله حدیث میل می زدم که اگه من همچین دوستی نداشتم نمی دونم تو زندگی چی کار می خواستم بکنم. شما کلافه شده بودی که من پای کامپیوتر بودم، یه سری که اومدی از سر و کولم بالا و سراغ کیبورد. من دستت رو از کیبورد کنار میزدم و شما دستم رو گاز می گرفتی به جاش!!! بعد بردمت دم یخچال و بهت نشون دادم که چه جوری آهن ربا می چسبه به یخچال، دیدم خوشت اومد منم گذاشتمت پایین یخچال و مدتی سرگرم بودی با آهنربا بازی. یه بار برگشتم دیدم داری سعی می کنی آهن ربا رو به توپت بچسبونی!!

بگذریم که یکی از آهن رباها نیست هر چی دارم می گردم!!!!


4- شما گاز زدن از میوه رو به خوبی یاد گرفتی و این سیب قرمز سفت ها رو به راحتی گاز می زنی!!!! روی تمام میوه های ظرف میوه یادگاری گذاشته بودی.



 


یه توپ ابری قرمز داشتی که خیلی دوسش داشتی، چند روز پیش اومدم می بینم گرفتی دستت گاز گاز!!!! دهنت هم پر شده بود از تکه هاش!!!!!




نظرات 3 + ارسال نظر
خاله حدیث دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ

چه بامزه که چند جای پرتقال رو گاز زدی!!خاله جون مگه تلخ نبود؟

آخه خاله دانیال مطمئنه که اون آب پرتقال خوشمزه ها از اینا در میومدن!!!

خاله نگین دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ

آخ که همونجوری که داری به اون سیبه گاز می زنی چقدر دلم می خواد منم بیام و بخورمت!!!

صفیه جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:43 ب.ظ

الهی قربونت برم! حتما در حین گاز زدن غر غر هم می کردی!‌می دونی که من عاشق غر زدنای شمام! :*:*:*:*

اتفاقا عمبه جانم از اون موقع دانیال هر وقت غر می زنه به یادتم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد