مستقل می شویم!

از اونجایی که برنامه ی بابایی برای از خونه بیرون رفتن و اومدن به خونه اصلاً معلوم و منظم نبود و ما بارها و بارها در خماری عجیبی فرو رفته بودیم تصمیم گرفتیم زندگی رو مستقل از فعالیت های بابایی و خودمون برای خودمون بگذرونیم و دیدیم اینجوری هر چقدر هم بهمون فشار بیاد باز دلمون خوشه که خودمون از پس کارهای خودمون بر میایم و خدا این قدرت رو بهمون می ده! این جوری شده که من و شما داریم نهایت سعیمون رو می کنیم و خیلی هم موفق بودیم در این راه! این جوری بابایی هم راحت تره و با خیال راحت می تونه درسش رو بخونه و دغدغه ی دیگه ای نداشته باشه...


پ.ن: دانیال گلم اصلا منظورم این نیست که بودن با شما من رو خسته می کنه که من با جون و دل و یک دنیا عشق هر کاری رو برات انجام می دن و صدها برابر کاری که برات می کنم ازت عشق می گیرم پس هیچ منتی هم ندارم پسر شیرین و دوست داشتنی من ن ن ن ن 

نظرات 1 + ارسال نظر
صفیه چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:30 ق.ظ

دانیال جان!‌مامان و بابا دارن تمام تلاششون رو می کنند که شما آینده عالی و روشنی داشته باشی عزیزم. بابا جون با سخت درس خوندن و مامان جون با تمام وقت و عشق و علاقه ای که برای شما میذاره! ایشالله که باعث افتخارشون میشی و جواب اینهمه زحمتاشون رو می گیرند!

:******

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد