بابا مصطفی خوش اومدی

سلااااااام!

در حالیکه ما بینهایت مشعوف بودیم از حضور یک پدربزرگ مهربون، یک بیماری خبیث سعی کرد حال ما رو بگیره که چندان موفق نشد!

بابا مصطفی جمعه شب اومدن پیش ما در حالیکه من دو روز قبلش با حالی زار زنگ زده بودم و دیگه به التماس افتاده بودم که زودتر بیان پیشمون که پوسیدیم!!

باز طبق روال یک عالمه زحمت کشیدن. راستی بگذار از وضعیت تولد یکسالگی شما گزارش بدم که در حالیکه هنوز نمی دونیم برنامه برای اون روز چیه شما داری یکی یکی هدایای خودت رو دریافت می کنی! اولین هدیه ی یکسالگیت رو از "مامان جون" و "بابا جون" عزیز گرفتی که یک دنیا ازشون ممنونیم.

بعد هم که بابا مصطفی با یک بسته که جعبه که روش نوشته تولدت مبارک اومدن که گذاشتنش لب طاقچه تا روز تولد شما دل ما آب بشه هی!!!

خاله شیما و دایی حامد هم برای تولد شما یک اثر بسیار ماندگار و دوست داشتنی فرستادن که به محض آماده شدنش اینجا عکسش رو می گذارم و خلاصه یه عالمه ممنونیم از این همه محبت بی نهایتی که دریافت می کنیم  

خاله شیما کلی هم کتاب و فلش کارت های خوب و مفید زحمت کشیدن و برای شما گرفتن که من خیلی ذوقشون رو دارم و با اینا دیگه تمام خواسته های من برای آموزش زبان فارسی به شما تکمیل شده! این کتاب های فارسی ارزشمندترین وسایل شما هستن که من نهایت سعیم رو می کنم که بدون نظارت دم دست شما قرار نگیرن!!!


دیگه اینکه شما تا الآن دو بار دست پخت بابا مصطفی رو هم خوردی و دوست داشتی حسابی! امروز بابا مصطفی با کلی ذوق رفتن شکلات برای شما خریدن که بخورین و یه صفایی به سر و صورتت بدی که گفتیم یک 6 ماهی حداقل صبر کنین لطفا و برای صفا دادن قرار شد به افتخارشون شما یکبار دیگه از اون مخلوط توت که اتفاقا خیلی هم دوست داری استفاده کنی!!!


در مورد بیماری هم، از شنبه شب شما یه کم آبریزش بینی داشتی که یکشنبه خیلی بیشتر شد و تا شب یه کم سرفه هم اضافه شد و دوشنبه صبح بود که با صدای سرفه ی خیلی بدی از خواب بیدار شدیم! در این مدت هم بابایی به شما بندریل می دادن چون دفعه ی قبل راجینی گفته بود بندریل کمک می کنه به کم کردن آبریزش هر چند که شکوفه جون گفته بودن که برای کبد خوب نیست اصلاً...

دوشنبه صبح زنگ زدیم دکتر و شرح ماوقع دادیم و برای ساعت 11 وقت داد که من و شما و بابا مصطفی سه تایی رفتیم بیمارستان و بابا مصطفی هم بیمارستان محل تولد شما رو دیدن بالاخره.

نه دکتر مراد بود نه راجینی یه خانم دیگه بود که اول به ما گفت السلام و علیکم و بعد پرسید که مال سوریه هستیم؟ و ما دیدیم یه کم اطلاعات داره ظاهرا بهش میومد آمریکایی باشه ولی بعدا دیدم که اسمش ولد بود و همچین شاهکاری نکرده بود!! کلی قبلش معطل شدیم ولی در یک چکاپ سریع گفت شما به بیماری "کروپ" دچار شدی که یک ویروسی هست که گلو و تارهای صوتی رو تحت تاثیر قرار می ده با علایم سرماخوردگی شروع می شه ولی به سرفه می افته به شدت که شب ها سرفه ها بیشتر می شه و روز 3 و 4 اوجش هست و صدای سرفه ها خیلی هم بدتر می شه و تا یک هفته ادامه داره عموماً. قسمت دوم قضیه هم این بود که بعد از مصرف آنتی بیوتیک برای گوش چند هفته طول می کشه تا تمام مایعات اضافی خارج بشن. ولی چون در همین مدت شما سرماخوردی باعث شده که عفونت گوش دوباره برگرده  دکتر یک آنتی بیوتیک قوی تر تجویز کرد. 


تنها چیزی که من بسیار نگرانش هستم داروهایی هست که رنگارنگ به بدن شما ریخته می شه و معتقدم اینها فقط بدن شما رو در آینده ضعیف می کنه. منظورم به آنتی بیوتیک هایی که ضروری هست نیست متاسفانه برخلاف تصور قبلی ما که فکر می کردیم اینجا به راحتی دارو تجویز نمی کنن ولی راجینی دست به داروش خیلی خوبه و بدون تجویز هم خیلی از داروهای معمولی رو می شه گرفت و خیلی راحت از دادن دارو به این بدن دوست داشتنی شما حرف می زنه و مطمئناً داروهای شیمیایی بدون تاثیرهای بعدی در زندگی شما نیستن و برخی روندهای طبیعی رو تحت تاثیر قرار می دن ...

نظرات 2 + ارسال نظر
خاله نگین چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ق.ظ

چشمای قشنگت روشن خاله واسه اومدن بابا مصطفی و گرفتن این همه کادو!!!! مامان دانیال خیلی نگران نباش دانیال ما کلی قهرمان و حتما حتما این مریضی رو هم پشت سر می گذاره (ایشالا).

ایشالا خاله نگین جان!

خاله حدیث چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ

چشمتون روشن باشه.الهی قربونت بشم ایشاله زود زود خوب میشی گلم...

ایشالا، فعلا که یک هفته شد خاله! :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد