چکاپ یکسالگی

باز منم و کوله باری از ناگفته ها!! که اتفاقا باز خیلی هم سنگین شده!

اول که جای بابا مصطفی عزیز و خاله سارای خوب بی نهایت خالیه و ما حسابی تنها شدیم دوباره  باز باید روزها رو بشمریم و چشم انتظار بمونیم 


امروز چک آپ یکسالگی بود. صبح قرار بود دوباره برای سمپاشی خونه برای مورچه ها بیان. یه بار سمپاشی کرده بودن ولی فقط مورچه ها کم شده بودن و هنوز وجود داشتن. شما هم که یکی از تفریحاتت اینه که با انگشت های خوشگلت خط حرکت مورچه ها رو بگیری و یک جای مناسب دستگیرشون کنی!!! خلاصه امروز صبح اومدن گفتن این یکی قوی تره ولی سمی نیست و ضرری نداره ولی یک ساعت باید شما از خونه برین بیرون تا ما کارمون رو بکنیم 

ساعت 10:30 بود حدوداً که ما آواره ی تنها فروشگاه خوبمون شدیم و من تجهیزات کامل رو برداشتم که اگه شد تا ساعت 1:30 که وقت راجینی داشتیم خودمون رو سرگرم کنیم.

برای شما هم یه کم چیریوز و بیسکوییت و کیکس (این از کشفیات اخیر خودمه که خیلی هم با مذاق شما جور دراومده، از خانواده ی همون سیریال ها یا غلات صبحانه!!) برداشته بودم و ریختم جلوی کالسکه تا سرگرم باشی و هر چی می ریختم تو یک چشم به هم زدن تموم می شد و شما از این برنامه خیلی استقبال کردی!!! که هی بچرخیم و شما مستقلاً بخوری!!

دیگه اینکه دیروز من اتفاقی یک ماژیک به شما دادم که ببینم چی کار می کنی. خیلی دوست داشتم با نقاشی آشنا بشی و باهاش سرگرم بشی ولی همه می گفتن الآن خیلی زوده. من خواستم یک امتحانی هم بکنم و چقدر خوب جواب داد!!! اصلاً فکر نمی کردم اثر ماژیک روی کاغذ اینقدر توجهت رو جلب کنه. به طوری که درش رو هم بسته بودم اصلاً از خودت جداش نمی کردی و تا از دستت می افتاد بالافاصله می رفتی دنبالش و برش می داشتی! اینم عکسی از اولین اثر شما که توسط یک مادر ندید بدید و ذوق زده گرفته شده!!!!!


خلاصه امروز در فرصتی که داشتیم رفتیم سراغ ماژیک هایی که قابل شستشو هستن و من فکر می کردم نعمت خیلی بزرگی هست و گرفتیم ولی تجربه نشون داد که به راحتی که من فکر می کردم قابل شستشو نیستن. مثلاً حتی دست هات هم خوب شسته نشدن. بعد هم یک توپ جدی تر که قابل گاز زدن نباشه گرفتیم که اونم شما به زودی به ما نشان خواهی داد که قابل گاز زدن هستن یا نه. چون یک توپ سفت دیگه ت هم گاز می زنی به راحتی!!!


و اولین پازل زندگی شما رو هم گرفتیم!! البته روش نوشته بود برای بالای 18 ماه ولی ما گفتیم یه امتحانی بکنیمش!

خلاصه اینکه بعد از کلی الکی دور دور کردن، رفتیم بابایی رو از دانشگاه برداشتیم که بریم دکتر، چون می دونستم باید واکسن هات رو هم بزنن و کنترل و آروم کردن شما تنهایی سخته!


طبق روال فرم های مربوط به پیشرفت های شما رو پر کردیم و یک فرم هم برای تشخیص اینکه آیا خون شما برای میزان سرب باید آزمایش بشه یا نه. که خیلی مربوط می شه به خونه های قدیمی یعنی برای بیش از 60 سال ساخت که رنگ هاشون سرب داشتن. جالب اینه که یکی از گزینه هایی که باید در نظر گرفته بشه برای این آزمایش اینه که آیا خونه تون در نزدیکی یک خیابون شلوغ و یا بزرگراه هست یا نه! من همش فکر می کردم که چند درصد از خونه های تهران این مشخصه رو ندارن...

حدود 15 تا سوال بود که جواب ما به همش نه بود. کارهای همیشه مثل گرفتن دما و وزن و ضربان انجام شد


قد:  78.75 سانتی متر

وزن: 11.350 کیلوگرم

دور سر: 48 سانت


 و گفت امروز یه تا واکسن باید زده بشه و یک آزمایش خون. بعد اون آقاهه بود که شبیه غول چراغ جادو بود، همونی که دقیقاً یک سال پیش ما برای تست زردی شما رفته بودیم پیشش. اون اومد که من فهمیدم اوضاع خطرناکه. بعد رفت یک پرستار دیگه هم کمک آورد و با بابایی سه تایی افتادن روی شما برای گرفتن خون از دستت که من قربونت برم که چقدر اذیت شدی  بعد از اونجایی که شما خیلی خیلی قوی هستی و هر دکتری که شما رو می بینه به همین نتیجه می رسه، سه تایی نتونستن جلوی تکون های شما رو بگیرن و با اینکه سوزن رو به دستت زده بود ولی نتونست خون بگیره و شما هم که گریه ی جانسوزت همه جا رو گرفته بود. سوزن رو درآورد و قرار شد دست بعدی رو امتحان بکنیم و منم به نیرو ها اضافه شدم. دو نفر یک دستت رو گرفته بودن من دست دیگه ت رو و بابایی پاهات رو پهلوون!!!! و بالاخره خون رو در میان گریه های وحشتناک شما عزیز دل گرفتن  بعد هم اون یکی پرستاره اومد کلی معذرت خواهی که ببخشید که منم باید واکسن بزنم ولی مطمئن باشین که خیلی دردش کمتر از این خون گرفتن هست ولی برای شما این مسئله نبود که، مسئله این بود که داشتن به زور کاری رو باهات می کردن که نمی خواستی!!! چون مثلاً هر وقت می خوان توی گوش شما رو هم به زور ببینن حسابی کلافه می شی و اگه از پسشون بر نیای می زنی زیر گریه، اگه راجینی باشه که تو همون گریه و با زور بیشتر کار خودش رو می کنه ولی اگه دکتر دیگه باشه سعی می کنه یه کم آرومت کنه و باهات حرف بزنه و کارای جالب کنه! خلاصه واکسن ها هم در همون بساط فجیع زده شد و هق هق شما هیچ جوره بند نمیومد، یه کم هم که ساکت می شدی باز یادت می افتاد و به همون شدت می زدی زیر گریه...

فکر کنم 45 دقیقه شد که به شدت گریه می کردی و ما هر کاری برای آروم کردنت کردیم.

بعد هم راجینی اومد و الآن دیگه جان و حال ندارم که بگم چیا گفت ولی خوشحال بود و می گفت شما پیشرفت کردی...

از نظر تغذیه هم گفت همه چیز آزاده و سه لیوان شیر رو در روز باید بخوری (با جین و سیندی راجینی هیچ وقت نکته ی جدید تغذیه ای برای ما نداره!!!) گفت بهت پینات باتر بدیم و امشب امتحان کردیم و خوشت هم اومد. حالا گزارش دقیق تغذیه ی شما رو به زودی می دم.


چکاپ بعدی 15 ماهگی!


نظرات 1 + ارسال نظر
صفیه چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ق.ظ

دانیال جان!‌میشه ما به شما یه تابلو سفارش بدیم برامون بکشی؟!‌ حالا سفارش ما رو هم بذا ر تو نوبت لطفا!‌ هر وقت نوبتمون شد اشکالی نداره! :*:*:*:*
خدا رو شکر که همه چیز مرتبه و شما هم شاد و سرحالی! :X

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد