گزارش تولد

برای روز تولدت از خیلی وقت پیش فکر می کردم که چی کار کنیم بهتره و تا چند روز قبل از تولدت هم نشده بود تصمیم قطعی بگیریم. تا اینکه بالاخره از یک آتلیه وقت گرفتیم و قرار شد که صبح بریم آتلیه عکس بگیریم و بعدش هم تو خونه با کادوها و عکس های خودمون.


بابا مصطفی واقعاً تولد یکسالگی شما رو فوق العاده کردن و خاله سارا هم دو روز قبل از تولدت با هماهنگی بابامصطفی خودش رو رسوند برای این واقعه ی بزرگ و خدا می دونه که چقدر خوشحال شدم و نمی دونم آخرین بار، کی بود که من اینطوری اشک شوق ریختم.

دوشنبه ساعت 11 وقت آتلیه داشتیم و از اونجایی که بابایی می خواست درس بخونه و البته به عکس آتلیه هم چندان اعتقادی نداره با ما نیومد و ما با بابا مصطفی و خاله سارا رفتیم و چون یه کم هم دیر جنبیدیم و به خاطر اینکه بابایی هم نمیومد منم دیگه آماده برای عکس گرفتن نشدم ولی قرار شد بابامصطفی و خاله سارا هم با شما عکس بگیرن. تا من شما رو آماده کنم خاله و پدربزرگتون رفتن کیک رو گرفتن که پوه انتخاب کرده بودن و دیگه من ذوق زده شده بودم شدید.




 برای عکس هم بابامصطفی (چه طولانی و سخت! ولی نمی دونم چی صدا کنیم این پدربزرگ رو بهتره!!!) انواع و اقسام عملیات رو برای خندوندن شما انجام دادن و هیچ کدومشون درست کار نمی کرد، همه ی اونایی که تا چند ساعت قبلش تو خونه کار می کرد!!! بالاخره شد عکس های خوبی بگیره و من توقع نداشتم همین ها رو هم بتونه بگیره و حسابی ذوق زده شده بودم! روی هم رفته برنامه ی آتلیه ی شما عالی شد و چون بابامصطفی سی دی عکس های شما رو هم می خواستن دیگه پکیج اصلی رو گرفتیم و همه ی هزینه ی شدیدش رو هم پدربزرگ نازنین شما برای نوه ی اول پرداختن و ما رو برای چندمین بار شرمنده ی لطفشون کردن. عکس ها 10 روزه آماده می شن.



بعد هم که اومدیم خونه شما خوابت برد و تا بیدار شدی و همه چیز رو آماده کردیم هوا تاریک شد و نور روز که بره عکس گرفتن خیلی سخت تر می شه و کیفیت هم میاد پایین! باز نورپردازی هایی رو که برای تولدهای هر ماهه راه می انداختیم رو آماده کردیم و شروع کردیم به گرفتن هزاران عکس و شلوغ بازی و اندکی دست و تولدت مبارک!






همون شب هم چون سی دی عکس ها رو داشتیم تونستم بگذارم روی فیس بوک شما و عکس هامون حسابی به روز باشه!


نکته ی خیلی بامزه ی روز تولد شما هم این بود که از صبح می چرخیدی و می گفتی "دست" !!! منم سعی می کردم هی برای تولدت دست بزنم و اطاعت امر کنم!





(عکس های تولد)

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ

Ghorbooneh oon dandoonaye khoshgelet besham man! To cheghadr khoshgeli!!

:******

صفیه شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ق.ظ

واقعا دست خاله سارا درد نکنه!‌میتونم تصور کنم چه ذوقی کرده مامان سحر از دیدین تنها خواهر مهربون و دوست داشتنیش!
چقدر همه چیز زیباست . کیک ُ عکسها تزئینات و البته از همه زیباتر دانیال! این عکس آخری میکشه منو!‌ :X:X:X:X :*:*:*:*::*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد