معوقه ها از ده ماهگی

این لیست کارهایی هست که دقیقا یک ماه می شه که می خوام بنویسمشون!

پس اینها فعالیت هایی هستن که در 10 ماهگی شما پسر عسل اتفاق افتادن:


1- در اون ماه بود که شما بالاخره این توانایی رو پیدا کردی که از حالت سینه خیز بتونی بشینی و این برای من خیلی ارزشمند بود که هر وقت که خسته بشی از اون حالت خودت بتونی مستقل بشینی! و بعد از یه مدت کوتاه هم دیگه با گرفتن لبه ی تخت می ایستادی.


2- وقتی با روروئک به مانعی می رسیدی دو طرف روروئکت رو گرفتی و میاوردی بالا و با زور و هل ازش رد می شدی!!! من این کارت رو هم خیلی دوست داشتم که موانع رو از سر راهت بر می داشتی!!!


3- یک مدت هم چای بابونه بهت می دادیم شب ها که راحت بخوابی و گاهی خوب می خوردی و گاهی کمی می خوردی. چند شب هم اتفاقا خوب خوابیدی...


4- دندان چهارم شما هم به فاصله ی کمی از دندان سوم درومد و البته الآن دیگه خیلی بلند و بامزه و خوردنی تر شدن 



5- در مورد خوردن های شما هم که دیگه اینقدر دقیق شده بودی روی چیزها که من چند بار دیدم چیز خیلی خیلی کوچیکی پیدا کردی و داری سعی می کنی برداری و بخوریش! وقتی می گم خیلی کوچیک یعنی در حد 3 میلیمتر در 3 میلیمتر!!!!

و توی ظرف که برات چیریوز می ریزم در وهله ی اول همش رو خالی می کنی روی زمین بعد از روی زمین تک تک جمع می کنی و می خوری. الآن هم همین کار می کنی ولی اون موقع ها در زمان پیاده روی های اجباری ما فقط وقتی که چیریوز روی زمین می دیدی به عشق اونا می شستی و می خوردی و من گاهی خسته می شدم از راه رفتن برات چند تا می گذاشتم روی زمین و تو به هوای اونا می شستی ولی الآن دیگه این کلک ها برات قدیمی شده!!!!!

من توت فرنگی رو یه کم می پختم بعد می ریختم تو مخلوط کن له می کردم و بهت می دادم. برای پنجمین سالگرد ازدواجمون کیکی پختم روش توت فرنگی درسته گذاشته بودم که شما خودت رو رسوندی و من یکی از توت فرنگی ها رو گذاشتم لب دهنت که اگه بتونی یه گاز ازش بزنی. شما دهنت رو تا جایی که می شد باز کردی و از پشت دست من رو فشار دادی تا جایی که توت فرنگیه که چندان کوچیک هم نبود درسته رفت تو دهنت بعد خیلی راحت جویدی و قورت دادی و من چهار چشمی مونده بودم که واقعا کدوم آدم ساده ای بود که اونا رو برای شما می پخت و له می کرد!؟!؟!؟ دو تا توت فرنگی دیگه هم به این روش خوردی در جا که نوش جونت باشه قربونت برم من ن ن ن ن 


6- خیلی خوش اخلاق تر و خنده رو تر هم شده بودی. این وسط یک وقفه افتاد ولی الآن دوباره همون پسر خوش اخلاق گل شدی باز. که خیلی وقت ها بی بهانه می خنده یا شیرین کاری می کنه که ما رو بخندونه و منم که غش می کنم برات!!! در آخرین اتفاق دیروز موقع ناهار بود که من یه لحظه بلند شدم میوه ت رو بیارم که تا پاشدم شما داد زدی که یعنی چرا پاشدی منم یه دفعه پرید برگشتم بهت گفتم ترسیدم دانیال!!!! دارم می رم میوه ت رو بیارم و خندیدی. بعد دو قدم دیگه که رفتم باز همون جوری داد زدی و من برگشتم دیدم داری می خندی و باز پشتم رو که می کردم داد می زدی و بعدش هم همون خنده. تا یک سکوت طولانی داشتی و من منتظر بودم که داد بزنی و برگردم که دیدم داری با یک صدای خیلی ظریف و ملیح می گی اِِِِِِ و برگشتم کلی خنده ی شیطنت آمیز تحویل دادی که دیدی منتظر بودی ولی من داد نزدم!!!!!


7- هوراااااااا!!!!! فکر کنم فقط همین ها بود و تموم شد به همین راحتی! حالا می مونه فقط یک مقدار عکس و فیلم از شما که می گذارم حتما به زودی در همین پست هایی که الآن نوشتم. الآن دیگه پای کامپیوتر دارم منگی می زنم بیام ببینم بیدار شدنی هستی یا البته یک ساعت و نیم از خوابت می گذره و خوابیدن الان من یک ریسک بزرگه!!!!!


خلاصه دانیال عزیزم یک عالمه دوستت دارم! خیلی خیلی عشقی به خدا!!!! نمی دونم چه جوری از خدا بابت همه ی این لحظات شیرینی که باهات دارم تشکر کنم. من تازه الآن می فهمم لحظه ی شیرین یعنی چی!!!!!


دانیال یازده ماه و یک هفته و دو روز

نظرات 2 + ارسال نظر
خاله نگین شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:07 ق.ظ

چی شده خاله؟ خرابه یا لق می زنه؟

صفیه چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:33 ق.ظ

ما که فقط داریم یه جا این شیرین کاریهای شما رو می خونیم کلی ذوق می کنیم. خدا شما رو حفظ کنه که اینهمه لحظه های شیرین برای مامان بابای عزیزت خلق می کنی! شادی و خوشیتون مستدام باد!‌:*:*:*:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد