جین و کارآگاه ما!

امروز باید می رفتیم دپارتمان سلامت (من کشته ی این ترجمه ی همزمان خودمم!) به خاطر یکسالگی و یک چک قد و وزن و اینا! اتفاقی دیدم جین اونجاست و کارها رو جین قراره انجام بده. اول وقت قرار بعدی رو عوض کردم که اشتباهی سیندی روز تولد شما وقت داده بود و دو روز انداختیم عقب. بعد لباس های شما رو درآوردم و خواست وزن بکنه که مراسم همیشگی رو داشتیم که شما حال می کنی روی ترازو بایستی و نشینی!!!! بعد از اون برای قد هم مقداری مراسم لگد پراکنی  رو مثل همیشه برگزار کردیم و بعد گفت یه کم خون باید از انگشت خوشگل شما بگیره تا میزان آهن خون رو بسنجه که شما اصلا متوجه نشدی که کی سوزن رو زد و جین هم توضیح داد که سوزنش خیلی نازکه و درد نداره ولی همین که اون بیچاره بخواد انگشت شما رو فشار بده یه کم تا چند قطره خون بیاد از اونجایی که شما باید یه جا ثابت می موندی در حالیکه یکی دستت رو محکم گرفته لذا مراسم های لازم رو هم اونجا اجرا کردیم و شما حسابی عصبانی شده بودی و جین بیچاره هم تند تند برای من توضیح می داد که مشکل سوزن نبوده ها، الآن دستش رو گرفتم کلافه ست!!!! گفتم شما نمی خواد توضیح بدی من آشنایی دارم. پسر من هیچ محدودیتی رو برنمی تابه!!! ( جون خودمم که همین جمله رو گفتم!!!!)

بعد جین گفت می تونی لباسش رو تنش کنی و من و شما هم شروع کردیم به کشتی گرفتن برای لباس پوشیدن و جین هم همزمان کلی سوال راجع به تغذیه ی شما پرسید که ما کلی قهرمان بودیم برای خودمون!!! پرسید که تا حالا سیب زمینی سرخ کرده، شکلات، بستی، آبنبات و .. بهش دادین؟؟؟ گفتم شوخی می کنی جین جان! ابداً! دیگه کلی کیف کرد! البته جین قبلاً می گفت که من فکر نمی کنم هیچ جای دنیا تغذیه شون بدتر از آمریکایی ها باشه!!!

آخر سوالاش بود که برگشت دید من فقط زیرپوش شمارو تنت کردم و یک لنگه جوراب و اندر خم لنگه ی دیگه م. گفت من که گفتم می تونی لباس تنش کنی! گفتم اتفاقا نمی تونم لباس تنش کنم! من می خوام دانیال نمی خواد!! گفت من میام کمکت چون من غریبه م فکر کنم بگذاره تنش کنم. این بیچاره هم اومد لباس شما رو تنت کنه دیگه چشم غره ای بود که نثارش کردی تا آخر! زل زده بودی توی چشماش و ول نمی کردی ولی لباسهات تنت رفت در حالیکه جین همش داشت باهات حرف می زد که تو نمی گذاری مامانت لباس تنت کنه و من اومدم و به من که چیزی نمی تونی بگی و ...!

بعد از اول هم جین هر کاری می کرد شما با دقت زیر نظرش داشتی و جین بارها بهت گفت خیلی کنجکاوی! خیلی! (من "نوزی" رو کنجکاو ترجمه کردم ولی نمی دونم چرا دیکشنری ما فضول ترجمه می کنه بی ادب!!!!) بعد یکی از پشت پنجره رد شد شما بالافاصله برگشتی طرفش، یکی از پشت در رد شد تیز برگشتی اون طرفی! جین گفت تو بزرگ بشی می دونی باید چی کاره بشی!!؟؟؟ حتماً باید کارآگاه بشی، چون حواست به کوچکترین حرکتی هست!!!

وقتی هم برگشتیم منشی گفت تو چقدر جدی هستی!!؟؟ قبل از اینکه بری خوب می خندیدی که و جین توضیح داد که آخه من به زور لباس تنش کردم!!!!!!


پ.ن: وضعیت آهن خوب بود خدا رو شکر و روند رشد قد و وزن هم مثل همیشه. با اینکه از جدول کلی پریدی بالا ولی می گه چون یکنواخت بوده همیشه عالیه!

نظرات 2 + ارسال نظر
صفیه جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:26 ب.ظ

قربونت برم که هر چقدرم این اجنبی ها محبت کنن بهت بازم همون آقای جوان ایرونی خودمون هستی که هیچ کدومشون رو تحویل نمی گیری!

:))) :*****

خاله حدیث سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ق.ظ

منم کارگاه رو دوست دارم با آلیس در سرزمین عجایبم جور در میاد.آره؟بی ربط بود؟

:))) یه کم (;

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد