دکتر در خارج!!!

ما دیروز رفتیم دکتر! با بابا و مامان لی لی*!

وقتی که رسیده بودیم زنگ زده بودیم به بیمارستان پورتیج در هانکوک یه شهر چسبیده به هوتن و وقت گرفته بودیم از یه دکتری که روز اول بهمون معرفی شده بود. البته کلی گفته بودن که دکتر سرش شلوغه و نمی تونه و برای صد سال دیگه (با کم و زیادش!)‌وقت داده بودن که با تشریح مسائل که ما مسافر بودیم و دیره و اینا وقت رو انداخته بودن جلو! فعلاْ‌ اینجا عجیب ترین چیزش اینه که با یک جواب منطقی می تونی آدما رو قانع کنی!!!!

بابا صبح زنگ زد که قرار رو قطعی کنه که بعد از اندکی کش و قوس گفته بودن که امروز سر دکتر خیلی خیلی شلوغه و زایمان هم دارن و می خواین بیاین ولی شاید معطل بشین!


رفتیم بیمارستان. تو قسمت پذیرش خانومی داشت با تلفن صحبت می کرد و آقایی با لباس فرم کنار پذیرش ایستاده بودن که گفتیم وقت از دکتر مایِر داریم. ما رو راهنمایی کرد به اتاقی و در رو باز کرد و ما وارد شدیم و در رو بست و رفت. توی اتاق آقای کپل یه پرونده ی کلی برای من تشکیل داد و پرسید کدوم دکتر؟ گفتیم مایر. از اتاقش اومد بیرون و شخصاْ ما رو تا دم در قسمت زنان و زایمان راهنمایی کرد

وارد شدیم و منشی بخش یه سری فرم دیگه داد که تخصصی تر راچع به زنان بود و همه جور سوالی توش بود از سابقه ی بیماری خاص در خانواده تا وضع سیگار و مشروب و اینا!

اینا رو که داشتیم پر می کردیم یه خانوم خوشحال اومد و گفت من پرستارم و مدارک پزشکیتون رو بدین ما بریم بررسی! خدا رو شکر بابایی تاریخ های سونوگرافی رو به میلادی برگردونده بود و آزمایش ها البته با تاریخ شمسی بود و نمی دونم سر در اوردن که کدوم مال کی بوده یا نه. مدارک رو گرفت به همون صورت خوشحال رفت!!!

خدا حلال کنه ما از شلوغیه سر دکتر، یه مامانِ نی نی دار و باباش و دو تا بچه ی دیگه ش رو دیدیم که از یه جایی اومدن بیرون!!! و یه بارم دکتر پیجرش صدا کرد و گفت باید برم! داشتم فکر می کردم اگه بیان ایران و ببینن برای یه دکتر خوب باید ساعت ۳ بره مطب بلکه ساعت ۸ نوبتش بشه به جای شلوغ از چه کلمه ای استفاده می کنن!!!

یه خورده دیگه که گذشت یعنی روی هم شاید ما یه ربع اونجا معطل شدیم که خانوم پرستار خوشحال اومد ذوق زده گفت که بچه ت تکون می خوره!؟!؟ چه عالی ی ی ی ی !!!!  و ما رو به یه راهروی دیگه راهنمایی کرد. یه جا هم ترازو بود و من رو وزن کرد که یا ترازوی اینا مشکل داره، یا ترازوی آخرین دکتر ایرانم، یا خود من!!! چون تو این ۲۰ روز ۶ کیلو اضافه وزن رو نشون می داد در حالیکه ظاهرم چندان تغییری نکرده! بعد دید که من تعجب کردم خوشحال تر شد (یعنی خندید!!!) و گفت که اینا همش عدده، مهم نیست که!!!

بعد به یه اتاقی رفتیم و فشارم رو گرفت و شروع کرد یه سری سوال دیگه پرسید که اونا راجع به نی نی بود دیگه! راستش یادم نیست کی چه سوالی پرسید! ولی راجع به وضع عمومی و چیز غیر عادی و اینا! بعدشم تمام مدارک پزشکیم رو داد و گفت از همش کپی گرفتیم و توی مدارکت نگه داشتیم. بعد باز خوشحال تر شد و پرسید می تونی یه کم ادرار برای من داشته باشی؟!؟!؟ گفتم نه! ندارم! باز هی خندید و گفت که اشکالی نداره، تا قبل از اینکه امروز از اینجا بیرین ببین می تونی برای من یه کم داشته باشی وگرنه که دفعه ی بعد ازت می گیرم!!! (آخه دقیقاْ‌از عبارت For Me استفاده می کرد )

گفت تو همین اتاق منتظر باشین دکتر بیاد ببیندتون!

شاید یک ربعی هم اونجا صبر کردیم تا دکتر اومد. خودش هم نی نی داشت!

حال و احوالی کرد و اسم هامون رو پرسید و چند بار تکرار کرد و ازمون خواست که تکرار کنیم که درست بتونه تلفظ کنه. پرسید از کجا اومدیم و گفت که تازگی ها یه خانوم ایرانی مریضش بوده و چقدر آدمای خوبی بودن (خب خدا رو شکر!!)

یه کوچولو که حرف زد همون پیجرش زنگ زد و کلی عذر خواهی کرد و رفت و گفت یکی می خواد زایمان کنه. ۵ دقیقه بعدش اومد که ما نفهمیدیم که زایمان کرده بود یا نه. من روی تخت خوابیدم و روی شکمم رو اندازه گرفت (نمی دونم چرا دکتر خودم هیچ وقت اندازه نمی گرفت!) بعد هم جای پسرمون رو بررسی کرد و گفت جاش خیلی خوب و عالیه و سرش هم همون پایین در لگن هست و همه چیز خوبه (خدا رو شکر) مامان لی لی آخه معایناتشون نشون داده بود که دکتر سونوگرافی آخرم الکی گفته و جای سر بچه را در بالا و پاهایش را در پایین تشخیص داده بودن که دکتر حرف قبلی رو تایید کرد. گفت اندازه ی بچه خوبه و موقعیتش هم بهترینه برای زایمان و ضربان رو هم شنیدیم و خوب بود خدا رو شکر! بعد گفت آزمایش تحمل گلوکز رو هم دیدم که دادی. گفتم ماه دوم بودم. گفت خوبه. گفت همه ی آزمایشات خوب و به جا بوده. دکترت کارش رو خیلی خوب انجام داده بوده. بعد نشست و گفت هر سوالی دارین از من بپرسین. من می دونم که الآن استرس زایمان اول و مکان جدید و اینا رو داری، هر چی می خوای بپرس. منم نکه عادت به این حرف نداشتم و به زور هی دنبال موقعیت مناسب می گشتم که از دکترم یه سوال بپرسم که حال داشته باشه جوابم رو بده یه دفعه شوکه شدم و تعطیل کردم!!!

بعد یواش یواش سه تایی سوالامون اومد و مگه ول کردیم!!!! گفتم بیچاره می گه اینا همه ی سوالای زندگیشون رو جمع کردن که الآن از من بپرسن!

اصلاْ به روی خودش نیاورده بود که قرصی چیزی بنویسه. بهش گفتن ویتامین خاصی پیشنهاد نمی کنه؟ گفت همون آهن و فولیک اسیدی که می خوری خوبه (پرستاره پرسیده بود) امین راجع به ویتامین دی پرسید. به ما گفته بودن که همه باید اینجا ویتامین دی بخورن ولی من باید به خاطر نی نی سوال کنم که می تونم یا نه. که گفت که بخوری خیلی خوبه برای اینکه تنها راه جذبش خورشیده. منم گفتم که اینجا هم که همش ابر و برفه و خورشید ندارین و اونم نامردی نکرد و گفت که تو ایران هم اگه شما لباس آستین بلند و روسری استفاده می کنین باید همه ویتامین دی بخورن!! چون راهی نیست که خورشید بهتون ویتامین برسونه.

راجع به کلاسای آموزشی گفت که باید بپرسین و دوست داشتین شرکت کنین و راجع به بیمه ی احتمالی هم گفت که خبر نداره و باید از بیمارستان پرسید.

گفت به جز خودش یه دکتر خانوم و یه دکتر آقا دارن و فرقی می کنه که اگه خودش نبود کدومشون بیاد؟ گفتم ترجیحاً آقا نباشه و گفت که حدس می زدم! گفتم خودتون باشین اگه ممکنه و گفت که اگه شب باشه و بعد از ساعت کاریم اینجا شاید شوهرم اجازه نده و نتونم بیام و وظیفه م اینه که از الآن بهتون بگم که نمی تونم قول بدم ولی حتماً نهایت سعی خودم رو می کنم.

پرسید شما ازدواج کردین و منم نیشم از این طنز جالبش باز شد که آره دیگه و اونم کاملاً جدی سرش رو تکون داد و گفت خب! و من فهمیدم که اصلاً هم طنز نبوده و سوالش جدی بوده!!!

شماره ی یه پرستار رو هم داد و گفت هر وقت سوالی یا مشکلی داشتی حتماً بهش زنگ بزن و بپرس و نهایت سعیش رو می کنه که کمکت کنه. گفت از 2 هفته قبل از 20 مارچ (روز اول عید!) تا 2 هفته بعد از 20 مارچ منتظر نی نی هستیم.


من دیدم بالاخره دیگه براشون یه کم ادرار دارم و اعلام کردم و گفت الآن به پرستار می گم بیاد، ما هر بار یه مقدار از ادرار رو می گیریم و آزمایش انجام می دیم.

یه خورده دیگه حرفیدیم و رفت (راستش کلی اینجا تایپ کردم و پرید و الآن دیگه یادم نیست چی گفته بودم )


پرستار خوشحال اومد و گفت می تونی برای من یه کم ادرار داشته باشی پس!!؟!؟ گفتم آره به خدا!!! ولم کن!!!!!(گلاب به روتون!) تو دستشویی یه لیوان بهم داد و گفت یه کم این تو بریز و بعدش بذارش تو صندوقچه ی اسرار من یه قفسه ی در فلزی نشون داد و خودش دیگه غش کرد از خنده و نیش بیچاره ی منم که دیگه باید عادت کنه به این الکی باز شدنا و با هر چیز لوس و بی مزه ای باید هی باز و بسته بشه خیلی وقتا کارش رو درست انجام نمی ده. برعکسِ بابایی که خوب جوگیر اینا می شه و در خیلی از مواقع بیشتر از خودشون هی می خنده و خوشحاله، من اصلاً استعدادی در این زمینه ندارم، آخه آدم به هر چیزی که نمی خنده، اونم حتی به چند قطره...


وقت بعدی رو برای هفته ی دیگه گذاشتن و گفتن که دیگه هر هفته باید بیای برای معاینه و من کلی غصه دار شدم، آخه دکتر بیچاره ی خودم رو هی راحت سرِ کار می ذاشتم و نمی رفتم ولی اینا رو چی! من معتقدم یک بارداری سالم احتیاج به این سوسول بازیا نداره!!!



*مامان لی لی جان به این نتیجه رسیدن که اسم پیشنهادیشون لوس می باشد و بهتره که خود نی نی جان هر چی خواستن صدا کنن! بابابزرگ نی نی جان هم فرموده بودن که ما خیلی دموکراسی می باشیم و هرچی خودش صدا کرد! گفتم این اولین نوه ست، بهتره خودتون پایه گذاری کنین که نکردن، تاریخ ثبت کنه که پسرمون هر چی صداشون کنه کسی حق اعتراض نداره!!!!


پ.ن: ببخشید یه خورده خشن شد گلم ! می دونی که یه کم خسته م و می خواستم اینا رو هر چی زودتر بذارم، نمی شد صبر کنم حال و حوصله م درست سر جاش باشه و بنویسم!! امروز هم که شما کلی حرکات نمایشی داشتی و کلی قربون و صدقه از طرف مامان لی لی جمع آوری کردی

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:06 ب.ظ http://ni-ni-kuchulooye-ma

واییییییییییییییی سلام سحر جون چرا خبر نکردی این همه پست گذاشتی البته کامپیوتر منم یه چیزیش شده بود چقدر دیر رسیدم
۱- خوشحالم که صحیح و سلامت رسیدین
۲-خوشحالتر وقتی شدم که بالاخره نی نی هم اسمش انتخاب شد
۳- و اخر اینکه دکترهای ما هم خیلی خوش اخلاقنو و سرشونم زیاد شلوغ نیستو به همه بیمارا به یه چشم نگاه میکنندو هوارتا سوالم داشته باشیم جواب میدنو زیاد معطلت نمیکنند پشت در اطاقو وقتی میری تو با حوصله جواب میدنو و چپ چپ هم نگاه نمیکنند و ..... وقتی از تو مطب میایم بیرون راضی و خوشحالیم مثل الان شما و بابای نی نی

ممنونم مامان مریم!
وای دکتر من که تازه نسبتاْ سرش خلوت بود باید حداقل ۲ ساعتی رو معطل می موندم! بعد واقعا منظورم به همه ی دکترا نبود! یه جور خاطره نویسی راجع به دکتر خودم بود! درسته دکتر خوبی بود ولی اصلاْ حال نداشت جواب سوالام رو بده و به کوتاه ترین صورت جوابم رو می داد. واقعاْ حال نداشت نکه بداخلاق باشه!

مامی ِ پسره! دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:31 ق.ظ

سلام نی نی فسقلی ِ من!

من قربونت برم آخه دکتر خارجی می ری برای منقربون طنز قشنگ و ویژه ء مامانیت برم که دلم تنگ شده براش:*****

مامانی سحر ممنون که اینهمه با جزییات نوشتی،جالب بود برام
در مورد اندازه گرفتن شکم البته دکتر من هم این کار رو می کرد،و در مورد وقت گذاشتن و سر فرصت جواب دادن هم می تونم به جرات بگم که یک استثنا بود میون دکترهای اینجا
به نظرم این خیلی مهمه که در دوران بارداری با دکترت ارتباط حسی خوبی برقرار کنی،خوشحالم که حس خوبی داشتی و از اینکه مامان لی لی هستن و تو و بابایی تو این حسای قشنگ تنها نیستین خوشحال تر


پرستار خوشحاله رو چه جالب نوشتی:)))))))

امیدوارم همیشه دلت پر باشه از همین حال و هوای قشنگ و هیچوقت بی حوصله و خسته نباشی...

نی نی گلی ِ من،دوستت دارمکلی انرژی می گیرم از خوندنت،ممنون که مارو شریک می کنین

یه دنیا از این همه محبت و مهربونی و حضور همیشگیت ممنونم عزیزم :-* :-* چقدر خوب که اینجا هستی.... چقدر خوب... :-* :-*
ما هم بغل بغل دوستت داریم نازنینننننننننننن :-*

خاله ی پارسا دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:36 ق.ظ

سلام نی نی جونم!!!
از اینکه همه چیز خوب و روبه راهه خوشحالم!!!!
زود تر بیا به دنیا که منتظرتیم جیگر!!!
چه پرستاره جذابی!!!!چه دکتر مهربونی!!!خدا نصیب همه ی نی نی ها بکنه!!!!

قربونت برم پرستار حالا یه کم کمتر جذاب باشه هم چیزی نمی شه ها ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد