بیمه

دیروز وقت دکتر داشتم باز. با یه دکتر دیگه که اگه دکتر خودم نتونست بیاد برای زایمان با این دکتر هم آشنا شده باشیم! نمی دونم گفتم یا نه که دکتر خودم هم بارداره و اونم ماه های آخره!


زایمان من بیمه شد عزیزم... لطف خدا لحظه به لحظه به ما بیشتر می شه و ما  رو شرمنده ی

خودش می کنه، چه جوری باید جبرانش کنیم؟ فقط هزینه ی زایمان ۱۰ هزار دلار بود...


با مامان لی لی رفتیم و مثل هر بار اول رجیستر شدیم. چند روز پیش صورت حساب آزمایش خون اومده بود در خونه. ۶۵ دلار، صورت حساب رو به خانومه نشون دادم و کارت بیمه ای که همراهم بود و گفت بیمه ت رو می زنم از هفته ی پیش که این صورت حساب رو هم شامل بشه ولی فهمیدیم که اسم روی فاکتوره یه چیز دیگه ست و گفت خودم می رم آزمایشگاه بررسی می کنم. (بعد بابایی گفت که ما بیمه ی کامل نبودیم و فقط خود زایمان بیمه بوده و خدمات قبل و بعدش رو شامل نمی شه!) بعد هم رفتیم تو بخش زنان و منتظر موندیم. یه پرستار دیگه اومد سراغمون نه اون خوشحاله، پس هر دکتری پرستار خودش رو داره! این نرمال بود! دستش درد نکنه خوب هم نرمال بود... وزن کرد و گفت ۲.۵ کیلو چاق شدی تو این هفته (ای خدااااااااااااا من بالاخره نفمیدم چه خبره!!!!! تغذیه ی من هیچ تغییری نمی کنه، یه بار می گن نیم کیلو لاغر شدی، یه بار ۲.۵ کیلو چاق شدی!!!) بعد هم که باز آزمایش ادرار و بعد هم فشار و گفت منتظر دکتر باشین. حدود ۲۰ دقیقه ای منتظر بودیم. فکر کردیم اصلاً یادشون ما رو! کلی خاطره تعریف کردیم تا دکتر جان اومد! (پرستاره دل پیچه گرفته بود!؟!؟!؟‌)

دکتر خوبی هم بود. همه خیلی تعریف مایر رو کرده بودن ولی من این رو بیشتر دوست می داشتم. دراز کشیدم و صدای ضربان قلبت رو شنیدیم نازنینم اندازه ی روی شکم رو گرفت ۳۸ سانت بود فکر کنم!کلی فشار آورد روی من و تو و بررسی کرد موقعیتت رو و می خندید چون تو زیر دستش بالا و پایین می پریدی!(خیلی بد فشار می داد،‌تا خونه که اومدیم جای دستاش رو روی شکمم احساس می کردم. اصلاً من تازگی ها خیلی بیشتر حساس شدم روی پوست شکمم. هر لمس کوچیکی برام زیاده کلی!!!) مامان لی لی پرسیدن که سر شما کجاست!!!!!!!؟؟؟؟‌ دکتر هم گفت بریم سونوگرافی دقیقاً ببینیم چی کجاست! رفتیم تو اتاق سونوگرافی. پرستار اومد و همه چیز رو مرتب کرد. یه سوسول بازی دیگه که من ندیده بودم این بود که ژلی رو که روی شکم می مالن برای سونوگرافی رو گذاشت توی یه دستگاهی که هم دمای بدن بشه و سرد نباشه

وای ی ی ی ی ی ی نمی دونی چه اتفاق فوق العاده ای افتاد!!!! نه، یعنی هیچ کس ندونه تو که می دونی من قلب تو رو دیدم.... قلبت رو... فکر کن... برای اولین بار یک قلب رو می دیدم... اونم قلب تو رو ... فوق العاده بود

به دکتر گفتم یه پرینت می خوام از سونوگرافی و گفت خیلی سخته که بخوام یه عکس خوب بگیرم ولی سعی خودم رو می کنم. ستون فقراتت هم کامل واضح بود ولی دستات رو جمع کرده بودی چون جات تنگه دیگه! من که این همه فضا برات تهیه کردم!!!!

بعد به پاهات که رسیدیم دکتر یه عکس گرفت و برام پرینت کرد. مامان لی لی هم مثل یک عکس آتلیه ایه خوش تیپ از دیروز گذاشتنش روی کتابخونه!!!

گفت جواب آزمایش خون و جواب اون احتمال عفونت هم منفی بوده خدا رو شکر.

گفت سوالی چیزی!؟ گفتم که تو گاهی یه ضربات پشت سر هم به مدت ۱۵-۱۰ دقیقه داری و یه چیزی شبیه طپش هستش و نمی دونم چیه، چندان متوجه نشد چی می گم! گفت یعنی حرکاتش رو می گی؟؟؟ گفتم حرکت نیست، ضربه های کوچیک ولی پشت سر همه! گفت سکسه س! گفتم ۱۵ دقیقه!؟!؟! متعجب و بی خیال شد!!!

دکتر مایر قبلاً هم مامان ایرانی داشته و هم خیلی سعی می کرد همه چیز رو توضیح بده و هم تا کامل متوجه نمی شد من چی می گم ول نمی کرد! ولی این دکتره این طوری نبود و سخت تر هم حرف می زد. بعضی از کلمه هاشو نمی فهمیدم.


امروز هم رفتیم یه جای دیگه برای خدمات بارداری و مادری! کلی فرم رو گذاشته بود جلوش و سوال می پرسید. رسماً مغزم ترکید! ۱۰۰ تا سوال رو پرسید از هر چیزی که فکرش رو بکنین!

باز از بیماری هایی که گرفتم و واکسن هایی که زدم و تغذیه ای که دارم و اینکه صبونه چی می خوری و ناهار دیروز چی خوردی و عصرا چی می خوری و فست فود؟ چند لیوان آب؟‌لبنیات؟ چند نفر تو خونه زندگی می کنین؟ اجاره ست؟ اسلحه هم تو خونه دارین؟ هشدار دهنده ی دود و آتیش؟ وضعیت روحی؟! چقدر گریه می کنی؟ چقدر احساس می کنی سرنوشتت دست خودته؟ شوهرت چقدر همراهی می کنه با بارداریت؟ کسی هست که الآن ازش بترسی؟! آلرژی به چیزی نداری؟ کی می رسوندت بیمارستان؟ کی باهات میاد تو اتاق زایمان؟ قرص چی می خوری؟ بچه میخواین باز یا نه؟ کی می خوای باردار بشی دوباره؟ صندلی بچه برای ماشین دارین؟ نو هستش یا دست دوم؟ شب ها خوب می خوابی؟ لوله ها و شیرآلات خونه تون درست کار می کنه یا نه ؟ چند بار اسباب کشی داشتین تو یک سال اخیر؟ از زایمان می ترسی یا نه؟ (چیزی باز یادم اومد اضافه می کنم!)


یعنی تمام شرایط رو برای داشتن یک بچه در نظر می گیرن و اونم تا این حد

بعد گفت یه خانومی هفته ی دیگه میاد خونه تون تا نکاتی رو راجع به شیر دادن به بچه و مسائل مربوط به پسر گلتون رو بهتون یاد بده


بعد هم رفتیم برای بیمه ی خدمات قبل و بعد از زایمان که اونم به لطف خدا و در کمال ناباوری درست شد! فقط گفتن باید یه گواهی بیارین که بارداری بعد بابایی به تو اشاره کرد که این گواهی کافی نیست!؟!؟!؟!؟ خانومه هم جدی گفت نه!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:23 ب.ظ

وای نی نی چقدر خوبه که همه چی واسه اومدن شما روبه راه ضمنا باید اینم یادآوری کنم که پاقدم شما واسه مامان و بابا خیلی خیلی خوب بوده و اونا باید قدر شما رو بدونن.

قربون پا قدمش برم من ن ن ن ن ن :x :x :x :x

عمبه شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ

سلام نی نی جون!‌‌حالا دیگه حسابی دلبر شدیا‌!! دیگه دل مامان گلی و بابا و مامان لی لی رو بردی ها!‌لطفا مامان نی نی از همین الان نسبت به ارسال عکسها اقدامات مقتضی رو مبذول فرمایند!
من می خوام عادت کنه مامان گلی که مرتب عکس بفرسته از همین الان!‌
خیلی خوشحال شدم که بیمه درست شد نی نی جان!‌البته مامان بابای مهربونت فکر همه چی رو کرده بودنا!‌اگه درست نمی شد هم فدای سرت!‌نه فدای اون ستون فقراتت!‌ اما خوب اینجوری خیلی خیلی خیالمون راحت تره! خدا شما رو حفظ کنه برای مامان بابا و بقیه جان شیفتگانت!‌(دقت کردی چقدر امروز برات لفظ قلم حرف زدم؟!)

وای ستون فقرات ت ت ت ت :* :* :* :*
خدایا شکرت!

مریم شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:27 ق.ظ http://ni-ni-kuchulooye-ma

سلام به یک عدد مامان خوشحال و یک عدد نی نی ناناز
مبارک بیمه
این همه سوالای با ربط و بیربط پرسیدن واسه اومدن یه نی نی جالبه انشالا یه روز هم اینجا همین شکلی میشه
خدارو شکر که نی نی خوبه و با تکوناش میگه خوبم
بوووس

ممنون مامان مریم جون :* :*

مامی پارسا یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:57 ق.ظ

آخی،الهی،الهیقلب نی نی تو دیدی مامانی،چه حس قشنگیه،دلم تنگ شد برای اون لحظه ها،گرچه الان خودشو دارم که فرشتهء ناز منههمیشه پر از این حسای قشنگ باشی عزیزم
منم خدارو شکر می کنم که بیمه تون درست شد و یه آرامش و راحتی خیال اساسی بهتون داد،خدا خیلی بزرگه،خیلی ماه و مهربونه،با چشوندن ِ مزهء مادر بودن اینو ثابت می کنه و با هزار تا حس و لطف دیگه ای که برامون می سازه...خداجون شکرت
واقعا سوالایی که ازت پرسیدن برام جالبه،چقدر دقیق و چقدر مسوولیت پذیر،همه چی تحت کنترله
راستی مامانی زیادم توی فیلمای زایمان و اینا دقیق نشو به نظرمن،همون خاطره ها رو بخونی بهتره ها،بذار به موقعش می بینی خودت خوبمن اون آدرس خاطره هارو ماههای آخرم پیدا کردم اما همون موقع هم حسابی کمک کرد و جالب بود
سونوگرافی ۳-۴بعدی که خودت همه چیه نی نی رو می بینی خیلی خوبه،من تنها رفتم و فقط گریه می کردم از احساس قشنگی که داشت برام،آخی!یادش بخیر،نی نی من مماخشو هی می خاروند تو سونو
من رو اگه ول کنی فقط می نویسم پس بیشتر ازین خسته تون نمی کنم مامانی و نی نی گلی.فقط یک نکته:نوشته بودی بابایی تغییر محسوسی نکرده،فقط صبر کن و بگذار نی نی خوشگلشو ببینه،از همون لحظهء اول بابایی می شه یه بابایی ِ واقعی،مطمئن باش
دوستتون دارم،خوشحالم از خوندن خبرای خوب،همه دلتنگتونیم و دعا می کنیم براتون،مواظب همدیگه باشین،فداتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد