ماست

امروز شما با روی باز ماست خوردی حسابی! قبلا هم خورده بودی ولی امروز توی روروئکت بودی و حسابی داشتی وسط خونه قِر می دادی و من داشتم کیف می کردم از این ورجه وورجه ای که با روروئکت یاد گرفته و به جز دنده عقب روروئکت بقیه ی دنده هاش هم راه افتاده که الهه جون به شما یک قاشق ماست دادن و شما با کلی خنده خوردی و بعد در رفتی. الهه جون گفتن اگه ماست بخوای باید بیای اینجا بهت بدم و نمیام دنبالت و شما به عشق ماست کلی قر دادی دوباره و خودت رو رسوندی و تا تهش رو خوردی.

کلی هم دوست داری که خودت رو برسونی زیر میز و از اونجا دالی کنی. خورشید هم که نورش میوفته تو خونه مدت ها با سایه ها سرگرمی!


طی یک حرکت غیر منتظره هم من عطسه کردم و شما غش غش خندیدی! و من حدوداً ۱۰۰ تا عطسه ی اجباری دیگه تولید کردم و شما با همش غش غش زدی و من داشتم حال می کردم که دیگه نفسم بالا نمیومد برای عطسه ی بیشتر و بی خیال شدیم! یاد خاله ی پارسا افتادم که یک بار تعریف می کرد که پارسای عشق با عطسه ش کلی خندیده و خاله مجبور شده کلی ادای عطسه در بیاره! من قربون این علائق مشترک برم آخه! خیلی خوبه که جا خوردن شما از صدای عطسه تبدیل شده به خنده.

یاد یک چیز دیگه هم افتادم، خدا رو شکر خواب شما یک مقدار عمیق تر شده. قبلاً وقتی که مثلا موقع شیر خوردن خوابت می برد و من می خواستم از کنارت بلند بشم از خواب می پریدی. یا یک پتو که روت می انداختم از خواب می پریدی و خلاصه با هر صدای کوچیکی یه دفعه دست و پات می پرید هوا ولی الآن خدا رو شکر خوابت عمیق تر شده و برای الآن که دیگه توی هر شرایطی که خوابت ببره باید منتقلت کنیم به تخت خودت خیلی خوبه.


نظرات 5 + ارسال نظر
خاله نگین شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ق.ظ

وای ی ی ی ی عمو سیبیلورو ببینید!!!!! دسته مامان الهه درد نکنه با این تکنیک تربیتیشون٬ خوب راست می گن دیگه یه بار که دنبال بچه بدویی و بهش غذا بدی دیگه می شه عادتش و .....

:***

khaleh soly یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ق.ظ

danial maman shoma be man pishnahad dadeh biam oonja va yek kangoro ham barat biaram bad khod sahar joon be man migeh ke kangoroo kam miareh dar barabar sheytanat shoma. khob hala man yek pishnahad daram shoma pasho bia inja magar ba chand ra kangoro biofti bad oon ham kam biarand ;) . intori man mitoonam shoma ra hesabi becheloonam va deli az ghaza dar biaram. miboosam oon soorat masti shoma ra bazam az sarzamin kangoro ha

ممنون خاله سلی جان، پیشنهادتون منطقی به نظر می رسه البته اگه کانگوروها دسته جمعی از کانگورو بودن استعفا ندن!!!!

صفیه یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:23 ق.ظ

سلام دانیال جان!‌کلی مطلب نخونده دارم کلی از اینجا عقب افتادم!‌قربونت برم که اینقدر ناز شدی و هر روز یه دنیا عشق تولید می کنی برای اینهمه آدم!‌یادت باشه که ما همیشه دوستت داریم و به یادتیم و دلمون لک زده برا دیدنت از نزدیک!
چقدر صورت ماستیت ناز و خوردنیه! خوش به حال مامان جون و مامان الهه جون و بابا جون! فقط یه باقالی ژلو درست کنن و با شما بخورن دیگه! باقالی ژلو با دانیال! :*:*:*:*

شاید قبلاً باقالی پلو لازم داشت عمبه جان ولی الآن فکر کنم همین ماست کافی باشه دیگه ؛)

حدیث یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

آخه من به جز غش و ضعف کردن واسه این عکس چی می تونم بگم!!!

شما راحت باش ؛)

منا یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:17 ب.ظ

سلام ما اگه مشکلی داشته باشیم با دیدن عکس دانیال خوب خوب می شویم من همیشه به وبلاگ دانیال سر می زنم دانیال دیگه برای خودش مردی شده دلم براتون خیلی تنگ شده از راه دور شما و دانیال را می بوسم

ممنونم منا جان! حال و روزگارتون خوبه؟ به همه خیلی سلام برسون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد